نقد فیلم یوجیمبو

 

نقد فیلم Yojimbo (یوجیمبو)


6-Yojimbo

 

کارگردان : Akira Kurosawa

نویسنده : Akira Kurosawa, Ryûzô Kikushima

بازیگران: Toshirô Mifune, Eijirô Tôno, Tatsuya Nakadai

جوایز :

نامزد جایزه اسکار: بهترین طراحی لباس در حالت سیاه و سفید

خلاصه داستان :

در یکی از شهرهای ژاپن، در شهری که قانونی وجود ندارد و کلانتر شهر فاسد و خودفروخته است، یک تن برای اجرای عدالت از راه می رسد…


نقد فیلم یوجیمبو

 

سینما سنتر: «کوروساوا استاد مسلم تاریخ سینما است. استاد پرداخت شخصیت و داستان گویی. حقیقتا صحبت کردن در مورد کوروساوا زمانی طولانی و دلی پر جرأت می طلبد. این که کوروساوا که بود و در طول زندگی حرفه ای چه کرد و چه به سینما اضافه کرد، بحثی عمیق است که سری دراز دارد. کوروساوا در کنار اسطوره بازیگری اش، توشیرو میفونه شاید اعجاب انگیز ترین زوج تاریخ سینما هستند.

شکی در این نیست که کوروساوا سینما را در عالی ترین حدش می شناسد اما سبک خاص اوست که فیلم هایش را در تاریخ ماندگار و نامش را جاودانه کرده است. او دقیقا میداند که سینما یعنی تصویر، هر چند دیالوگ های او بسیار عالی هستند اما این تصاویر است که با مخاطب ارتباط برقرار می کنند. سکانس اوایل فیلم که با زیرکی سامورائی، تبدیل به صف آرایی دو رقیب می شود، بسیار عالی و تماشایی است. این احساس ترس دو گروه است که به مخاطب تصویر دقیقی از فضای موجود می دهد. سکانس تبادل زن با پسر ماتسوتا دیگر مثال روشن بر این گفته است. و البته کم نیست مثال تصویر سازی کوروساوا در این فیلم و البته در تمام فیلم هایش. یادآوری می کنم سکانس ابتدایی فیلم Ran را که با بازی استثنایی تاتسویا ناکادای سکوت را چطور به بازی می گیرد.

باید اینجا این نکته را هم اضافه کنم که لئونه همان اندازه مدیون کوروساوا است که تارانتینو مدیونه لئونه است. و البته که هر دوی این ها وامدار اسطوره سینما، کوروساوای بزرگ هستند. سه گانه ماندگار لئونه، بازسازی و نگاهی نو به ساختار سینمای کوروساوا است. همان اتفاقی که برای تارانتینو می افتد و او را شاخصی در زمان و نسل اش می کند.»

نقد فیلم یوجیمبو

نقد فیلم یوجیمبو

حسن توان: «آکیرا کروساوا، امپراتور سینمای ژاپن، فیلم زیبایی دارد به نام یوجیمبو. یوجیمبو سامورایی تنهایی است که مدام سفر می کند و تنها دارایی او از خواستنی های دنیا شمشیر اوست. گویی این آخرین چیزی است که برای او باقی مانده، همانند شرافتش که به همین شمشیر و مهارت رزمی اش گره خورده است. در قسمتی از فیلم یوجیمبو در راه سفرش به یک دوراهی برمی خورد و نمی داند کدام راه را انتخاب کند چرا که اساسا در مورد مقصد فکر نمی کند. صرفا می رود که برود. برای این که تعیین مسیر کند چوبی بر می دارد و به هوا می اندازد، چوب به زمین می آید و او همان راهی را می رود که آن تکه چوب نشانش می دهد. مرد آسمان جل قصه ما که همه چیزش را به بخت و تقدیر واگذارده عاقبت به دهی می رسد که روستاییانش در زیر یوغ ستم ارباب و دارو دسته اش به تنگی افتاده اند. سرانجام همین مرد تنها با ضرب شمشیر خود دهاتی ها را از شر ارباب می رهاند. و پس از آن دوباره آنجا را ترک می کند و می رود. همانند لوک خوش شانس که در انتهای هر روز پر از بخت و اقبالش در امتداد جاده رو به غروب پیش می رود. یادم هست در فیلم heat رابرت دنیرو به رفیق گنگسترش می گوید اگر می خواهی کار بزرگی انجام دهی باید تنها باشی و گرنه نمی توانی در عرض ۳۰ ثانیه از مهلکه بگریزی.

آثار بزرگ و استثنایی غالبا در سکوت و تنهایی شکل می گیرند. با افسون سکوت است که می توان فکر کرد، قوه خیال را پرواز داد و به دور دستها رفت، دورتر از شهر و سروصدا و پلیدی هایش و آدمهایی که از این شهر سنگی سنگین ترند. نمی دانم چرا اصرار دارند همین اندک چیزی که برایم مانده را از من بگیرند. تنهایی و سکوت را می گویم. چرا باید در جماعتی غوطه ور باشم که دروغ و ریا ارزان ترین و دم دست ترین کالای بازار رندگی آنهاست. پس زنده باد تنهایی»

نقد فیلم یوجیمبو

نقد فیلم یوجیمبو

friendfa: «یوجیمبو بی شک درخشان ترین اثر در ژانر خود و تاثیر گذارترین اثر در بین آثار این استاد و معلم بزرگ تاریخ سینماست. علاوه بر کارگردانی اثر که کمتر از این هم از آن انتظار نمی رود بخشی از این تاثیرگذاری بر می گردد به بازی های خوب فیلم از جمله توشیرو میفونۀ فقید « در نقش سانجورو یک سامورایی بی حوصله، فاقد اصول اخلاقی،… و البته شمشیر زنی ماهر » که بی شک بهترین بازی تمام دوران فعالیت خود را در این فیلم به نمایش گذاشت ؛

سانجورو نیز همچون گری کوپر در فیلم ماجرای نیمروز« فردزینه مان ۱۹۵۲ » خود را در روستایی که اهالی آن مردمی حریص، ضعیف و… هستند ؛ با این تفاوت که نسبت به گری کوپر چهره زمینی تری دارد و اگر کوپر به خاطر احساس مسئولیت و پایبندی به اصول اخلاقی شهر را ترک نمیکند و به تنها به نجات شهر و مردم فکر می کند در یوجیمبو نزاع ها و جدال های دو گروه رقیب در روستا باعث سرور و نشاط و همچنین سوء استفاده سانجورو از سران آن ها میشود.

در کنار بازی های فیلم از فیلم برداری خیره کننده و سیاه و سفیدِ کازوئو میاگاوا نیز به عنوان نقاط قوت فیلم نمی توان چشم پوشی کرد.»

آفتاب: «فیلمی که با نام اصلی‌اش ـ به معنای محافظ شخصی، مزدور، یا آدم لاف‌زن ـ مشهور شد و خیلی‌ها از شباهت‌های آن با ژانر وسترن گفتند: ناکجا آبادی پرآشوب و بی‌قانون، غریبه سرگردانی آن در آخر هم به‌سوی سرنوشت نامعلومش می‌رود (و به‌خصوص، یادآور قهرمان فیلم شین جرج استیونز است)، نبردهای تن به تن و… اما جالب‌ترین نکته این است که این نسخه “بدلی” وسترن به چنان اصالتی می‌رسد که سرجولئونه وسترن اسپاگتی به خاطر یک مشت دلار (۱۹۶۴) را از روی آن می‌سازد! (و کوروساوا غرامت خود را از درآمد نمایش آن در ژاپن تأمین می‌کند). کوروساوا عمداً از لحن تراژیک یا حماسی آثار وسترن ـ مثلاً نیمروز فرد زینه‌مان، ۱۹۵۲ ـ اجتناب می‌کند و فیلمی کمدی می‌سازد و میفونه ـ با “بد” بودن ذاتی‌اش، بی‌اعتنائی‌اش نسبت به هر نوع اصول اخلاقی، مادی‌گرائی افراطی‌اش، و بالاخره، خارش همیشگی بدنش! ـ در فاصله دادن اثر از لحن رایج این نوع فیلم‌ها نقش مهمی را بازی می‌کند. آخرین مرد مقام (والتر هیل، ۱۹۹۶) با همکاری بروس ویلیس، بر اساس همین فیلم ساخته شده است.»

کوروساوا در فیلم های تاریخی اش به بررسی زندگی افراد حاشیه ای می پردازد، افرادی که از نظر خصوصیات اخلاقی در تضاد و تعارض با دیگران و محیط اطرافشان هستند، و قهرمان فیلم یوجیمبو نیز یکی از آن هاست. کوروساوا در فیلم های تاریخی اش، به افسانه ها براساس دیدی امروزی نگاه می کند و پیام فلسفی آن ها را بیرون می کشد. کوروساوا مشابه اکثر اخلاق گرایان علت نابسامانی ها را با بدبینی شدید و لختی تلخ متوجه شرایط اجتماعی می کند، اما در عین حال این امید را که کوشش باعث رهایی انسان از بندهای گرفتار کننده اش خواهد شد، از دست نمی دهد.

به دو فیلم کوروساوا به نام های یوجیمبو و سانجرو (سانجورو) که هر دو درباره ی یک سامورایی سرگردان است، باید با دیدی بیش از فیلم های صرفن زد و خوردی نگریست، آن ها در مورد تاثیرات و تغییرات بیشمار اجتماعی ژاپن در قرن گذشته اند. سامورائی هایی که پس از مدرن شدن ژاپن (در این فیلم حضور اسلحه نشانه ی بارز این موضوع است) و در هم کوبیده شدن مناسبات سنتی که در آن به عنوان جنگاورانی حرفه ای در خدمت اربابان خود بودند، از سوی اربابان فئودالی خود اخراج و بیکار شدند و یکی از این انسان های سرگردان یوجیمبو است. یوجیمبو همانند دو فیلم دیگر کوروساوا به نامهای هفت سامورائی و دژ پنهان فیلمی در زمینه، نوع و سر و شکل فیلمهای وسترن است که از روایت داستانی قدرتمندی بهره می برد و نمایشی از تحرک را ارئه می کند، و در آن پرده از وجود مردی فراتر از عصر و مکان خود یعنی مردی نابهنگام بر می دارد، مردی که ناگزیر است همچون باد در سفر و جابجایی و سرگردانی و عقب نشینی باشد.

نقد فیلم یوجیمبو

نقد فیلم یوجیمبو

موزیک فیلم ساخته ی ماسارو ساتو همچون موزیک کوبه ای و و ریتم های تکرار شونده و نصفه و نیمه ی فیلم به خاطر یک مشت دلار بر تاثیر صحنه های فیلم می افزاید. تسلط تکنیکی فراوان، دید زنده و غریزه ی دراماتیک کوروساوا اصولن ارزش های فراوانی به فیلم هایش می بخشد. قدرت سبک وی تا حدود زیادی براساس حداقل استفاده از پرسش نهفته است. وی یک نما را آنقدر نگاه می دارد تا مجبور به تعوبض آن گردد و یا به شکلی الزامی از طریق تصویری دیگر گسسته شود. وی اغلب یک شخصیت فیلم را با تصویر درشت تعقیب می کند تا از طریق آن به تصویر درشت دیگری از شخصیتی دیگر برسیم. وی همچنین روش های موثری برای ورود شخصیت ها به صحنه ایجاد و گسترش داده است. به طور مثال در فیلم یوجیمبو و در آغاز وقتی توشیرو میفونه تفرج کنان به سوی ما گام بر می دارد، دوربین در امتداد او تراک می کند، و ناگهان پدر و پسری در حال زد و خورد در طول جاده ظاهر شده و سامورائی و بینندگان را متعجب می سازد.ایجاد حرکات همزمان، به فیلم های کوروساوا عمق و فعل و انفعال می بخشد، در صحنه ای که پاهای مرد مهماندار شکنجه شده در جلوی تصویر در حالت تاب خوردن است، نگهبانان پشت وی پمباتمه زده اند، و در پس زمینه ی تصویر مامور دولتی که در جستجوی سامورائی است، در وسط راه در حال بازگشت است. مامور دولتی که در اینجا گویا تنها در نقش یک ساعتف زمان و آن هم زمان رویارویی ها و ویرانی ها را اعلام می کند و بانگ می زند. کوروساوا تصاویر فیلم را به خوبی ترکیب بندی می کند و نماهایی زیبا می آفریند، به طور مثال در صحنه ای که میفونه و تونو خلاف جهت یکدیگر نشسته و مشغول صحبت هستند و تصاویر زیبای این چنینی هیچ گاه باعث کندی فیلم نمی شوند و به آن سرعت هم می بخشند.کوروساوا همچنین از نور و فضا به خوبی استفاده می کند و میزانسن های به یادماندنی ای را خلق می نماید، به طور مثال در صحنه ای (در میدان و رویارویی دو طرف) که فضا رنگ خاکستری دارد، در میدان که باد در آن زوزه می کشد، دو دسته مقابل هم صف آرایی می کنند، اما با نگاهی هجو آمیز که خیلی زود فضای خشن را تلطیف می کند. کوروساوا با تصاویری روشن و زنده فیلمش را نقطه گذاری می کند، مانند پنهان شدن میفونه در صندوق و کشیدن گوشه ی لباسش و به آرامی به درون صندوق. به گفته ی دونالد ریچی (یکی از صاحب نظران سینمای ژاپن: ((یوجیمبو هجویه ای خنده آور از حماسه های توخالی است. برای فرد غیر متخصص ممکن است این شادی کلمه ای مبهم باشد. بعضی از قتل هایی که بدست سامورائی ها رخ می دهند، چنان سریع و ناممکن است که گاه موجب خنده می گردند، اما این خنده نه بدان علت است که حادثه غیرقابل قبول است بلکه وقوع پذیر بودنشان است که لبخند به لب می آورد، اطمینان به واقعی بودن این مردان و کیفیات عجیب آن ها، نوعی تعجب دگرگون شده را پدید می آورد.)). فیلمى که با نام اصلىاش به معناى محافظ شخصى، مزدور، یا آدم لافزن مشهور شد و خیلی ها از شباهت های آن با ژانر وسترن گفتند: ناکجاآبادی پر آشوب و بی قانون، غریبه ی سرگردانی که در آخر هم به سوی سرنوشتش می رود (همچون نقش آفرینی جان وین در وسترن های جان فورد مانند جویندگان – و نیز به خصوص یادآور قهرمان فیلم شینِ جرج استیونز است)، نبردهای تن به تن وو… اما جالب ترین نکته این است که این نسخه ی بدلی از وسترن به چنان اصالتی می رسد که سرجیو لئونه وسترن اسپاگتی به خاطر یک مشت دلار (۱۹۶۴) را از روی آن می سازد. و کوروساوا غرامت خود را از درآمد نمایش آن در ژاپن تامین می کند. کوروساوا عمدن از لحن تراژیک یا حماسی آثار وسترن (مثلن نیمروز فِرِرد زینه مان، ۱۹۵۲) اجتناب می کند و فیلمی کمدی و هجو آمیز می سازد، توشیرو میفونه با بد بودن ذاتی اش، بی اعتنایی اش نسبت به هر نوع اصول اخلاقی، مادی گرایی افراطی اش، و بالاخره خارش همیشگی بدنش، در فاصله دادن اثر از لحن رایج این نوع فیلم ها نقش مهمی ایفا می کند. آخرین مرد مقاوم (والتر هیل – ۱۹۹۶) و با همکاری بروس ویلیس، براساس تم همین فیلم ساخته شده است. فیلم یک نمونه شرقی شده ی رویارویی ها و فضاسازی های وسترن است که همراه با هجو و عمق میدان دید است و ساختارها و قرادادهای وسترن را تا حدی دچار دستکاری می کند و نمونه ای ناب و ماندگار از یک فیلم کالت را ارائه می کند.

«یوجیمبو» یا «محافظ» محصول سال ۱۹۶۱ سینمای ژاپن و اثری از آکیرا کوروساوا، فیلمساز برجسته سینمای این کشور است که لقب یکی از شاهکارهای کلاسیک سینمای جهان را گرفته و به صورت یکی از گنجینه های بزرگ سینمای ژاپن درآمده است.

این فیلم، برخلاف دیگر ساخته های سامورایی وار کوروساوا خیلی طولانی نیست و کمتر از ۲ ساعت زمان دارد. با این حال، توزیع کنندگان امریکایی، هنگام پخش فیلم در داخل خاک این کشور، زمان آن را بسیار کوتاه تر کردند. این مساله باعث آزردگی خاطر فیلمساز شد. در این فیلم سیاه و سفید توشیرو میفونه، بازیگر اغلب آثار کوروساوا نقش سانجورو کوواباتاکه را بازی می کند.

دیگر بازیگران فیلم عبارتند از: تاتسویا ناکادامی (اونوسوکه/رزمنده)، یوکو تسوکاسا (نویی)، ایسوزو یامادا (اورین)، دایسوکه کاتو (اینوکیچی)، سیزابورو شیمورا (سیبی) و تاکاشی شیمورا (توکومون).

منتقدان از فیلم به عنوان یک اثر درام اکشن دلهره آور و جنایتکارانه اسم برده اند. کوروساوا فیلمنامه را با همکاری ریوزو کیکوشیما نوشته است.

سانجورو، قهرمان فیلم یک سامورایی بدون ارباب است که محل معینی برای زندگی ندارد. او از محلی به محل دیگر می رود و با کمک شمشیری که دارد، امرار معاش می کند. او که آدمی مصمم به نظر می رسد، وارد یک شهر کوچک می شود و خیلی سریع متوجه می شود، این شهر شباهتی به شهرهای دیگری که وی در آنها بوده، ندارد. شهر و مردم آن، درگیر یک جنگ داخلی هستند و کل شهر، صحنه این جنگ است. این جنگ داخلی شهر را به ۲ قسمت مجزا تقسیم کرده که بلافاصله قابل تشخیص است.

نقد فیلم یوجیمبو

نقد فیلم یوجیمبو

در یک طرف تاجر ابریشمی (کاماتاری فوجیوارا) و نوچه اش و در طرف دیگر، یک تاجر نوشیدنی های ژاپنی (تاکاشی شیمورا) و نوچه اش قرار دارند. هر دوی این تاجرها به واسطه پول و ثروتی که دارند، تعدادی آدم گردن کلفت و بزن بهادر استخدام کرده اند وبه همین دلیل، شهر در وحشتی وصف ناشدنی به سر می برد. در چنین شرایطی، سانجورو موقعیت را برای کسب درآمدمناسب می بیند. ابتدا به استخدام تاجر ابریشم درمی آید و جای یوجیمبوی قبلی را (که در زبان ژاپنی به معنی محافظ و بادی گاردی است که حکم یک مزدور را دارد) می گیرد. سوسومو فوجیتا یوجیمبوی قبلی از این عمل خوشحال می شود، زیرا می تواند خود را از قید و بند این شغل پرسود، اما خطرناک رها کند. سانجورو که کارش را خیلی بلد است و می داند چه باید بکند سعی می کند، تا می تواند کمتر کار کند و در ازای آن پول زیادی بگیرد. او در گوشه ای می نشیند و می گذارد هر کدام از طرفین آن یکی را بکشد. او هم از تماشای این اتفاقات لذت می برد. با بازگشت برادر کوچکتر سازانکا، اوضاع تغییر می کند. او نه تنها از همه اعضای گروه خطرناک تر است، بلکه با خودش تفنگی هم آورده است.

این در حالی است که هیچیک از اهالی شهر تفنگ ندارند. سانجورو بعد از تجربه کردن چند حادثه و اتفاق بد، به شهر برمی گردد تا در جنگ بزرگی شرکت کند که سرنوشت دعوای اهالی شهر را برای همیشه یکسره می کند.

نقد فیلم یوجیمبو

نقد فیلم یوجیمبو

نتیجه این درگیری و سرنوشت سانجورو چه خواهد شد؛ این نکته ای است که در سکانس پایانی فیلم برای بیننده مشخص خواهد شد. آکیرا کوروساوا، کارگردان فیلم در گفتگویی درباره این فیلم می گوید: «خیلی وقت بود که می خواستم یک فیلم کاملا هیجان انگیز بسازم. نتیجه کار شد «یوجیمبو». داستان فیلم، جذابیت خیلی زیادی دارد و یک کار کاملا ایده آل است. از همین رو خیلی عجیب است که چطور تا قبل از این کسی به فکر آن نیفتاده است. ایده اصلی فیلم درباره رقابت دو گروه است که رودرروی هم قرار گرفته اند. جالب این که هر دو گروه به یک اندازه بد هستند. در چنین حالتی، چه وضعیتی پیش خواهد آمد؛ فکرش را بکنید، وسط این معرکه گیر کنید و راه چاره ای هم نداشته باشید. انتخاب یکی از این دو گروه هم ممکن نباشد.

من همیشه دلم می خواست به شکلی این جنگ و درگیری بدها علیه یکدیگر را تمام کنم ؛ اما می دانیم که دست و پایمان بسته است. شخصیت اصلی و قهرمان فیلم هم با همه ما فرق دارد. او می تواند وسط این معرکه بایستد و درگیری را متوقف کند. اولین چیزی که به ذهنم آمد، همین شخصیت بود. شروع فیلم در ذهنم از همین جا بود و شروع شد. بعد، بقیه قصه و ماجراها از راه رسیدند و خلق شدند.»

«فیلم یوجیمبو» در بین فیلمهای کوروساوا جزو پربیننده ترین کارها و یکی از قابل لمس ترین آنهاست. این در حالی است که بعضی صحنه های فیلم حال و هوای تئاتری پیدا می کنند. صحنه پردازی فیلم ساده و جمع و جور است. شهر داخل فیلم، یک خیابان طولانی است که دو طرف آنها را خانه ها پوشانده اند. وسط این خیابان، چهارراهی قرار دارد و کل شهر شبیه یک مستطیل است. جیمز براردینلی منتقد سرشناس در نقد خود بر این فیلم از جمله چنین می نویسد: از بین فیلمهای مختلف کارگردانان بزرگ خارجی که در امریکا به نمایش عمومی درآمده اند، کوروساوا مطرح ترین آنهاست و مثل یک نگین می درخشد.

نقد فیلم یوجیمبو

نقد فیلم یوجیمبو

یکی از دلایل اصلی این امر آن است که کوروساوا بشدت تحت تاثیر سینمای کلاسیک امریکا قرار داشت. این تاثیر را براحتی می توان در فیلمهای او یافت. همین نکته باعث شد فیلمهای کوروساوا در غرب (بویژه امریکا) به گونه ای مورد قبول قرار بگیرند، که مثلا فیلمهای اینگمار برگمن قرار نمی گرفت. مشخصه کار کوروساوا تلفیق هنر با اکشن بود. بسیاری از فیلمهای او را می توان براحتی، کارهایی ماجراجویانه لقب داد و در همان حال، از آنها با عنوان فیلمهایی یاد کرد که حرفی برای گفتن دارند.

«یوجیمبو» در دوران پایانی فیلمسازی خلاقه کوروساوا ساخته شد. طی یک دوره ۱۱ ساله، او بیش از یک دو جین فیلم خاطره انگیز ساخته بود، که با «راشومون» شروع می شد و به کلاسیک هایی مثل «هفت سامورایی» و «دژ پنهان» می رسید. زمانی که «یوجیمبو» به روی پرده رفت، کوروساوا فیلمساز سرشناسی بود که آوازه کارش به سراسر جهان رسیده بود. کوروساوا هیچ وقت در امریکا فیلمی نساخت، اما فیلمسازان امریکایی چند فیم او را دوباره سازی کردند.

«یوجیمبو» حال و هوایی شبیه فیلمهای وسترن دارد: خیابان های عریض و خالی، ورود یک غریبه مرموز به شهر و درگیری های دوطرفه از جمله عناصر آشنای وسترن های موفق دهه های ۴۰ و ۵۰ میلادی هستند.

سانجورو در ادامه یوجیمبو و به درخواست کمپانی توهو توسط کوروساوا ساخته شد،برای ساخت ادامه (sequel) یوجیمبو، کوروساوا و فیلمنامه نویسانش تغییری در شخصیت سانجورو ایجاد نکردند.

همان قهرمان زیرک و سامورایی ماهر و توانمند دوباره در مقابل عده ای فاسد و کثیف قرار میگیرد و این بار نیز درسی اساسی به آنان میدهد اما این بار او تنها نیست و رهبری گروهی را به طور غیر رسمی بر عهده دارد البته گاهی او برای مهار یارانش کار سخت تری پیش رو دارد!

کوروساوا در این دو فیلم سامورائی دلخواه خود را تصویر میکند،مردی قوی، باهوش،شجاع و در عین حال دور از چهارچوبهای تعریف شده برای یک سامورایی،سامورایی ای که برای پول رو می اندازد، رفتار و طرز حرف زدنش برای دیگر سامورایی ها غریب است و برای پیروزی با دشمن هم همکاری میکند و تفاوت عمده دو فیلم در همینجاست:

در یوجیمبو او فقط به دنبال پول و سربه نیست کردن هر دو طرف است اما در سانجورو در ابتدا به مقدار کافی از سردسته ۹نفر پول میگیرد و در ادامه برای نجات عموی او تلاش میکند در واقع دلش برای آنها میسوزد با این اوصاف میتوان گفت در یوجیمبو هم او دلش برای مردم شهر و امثال پیرمرد میسوزد اما در تلکه کردن فروگذار نمیکند!سانجورو مردی دلرحم است (برخلاف خشونت مبارزه ای او) و پیوسته در حال نیرنگ زدن که این وجه زیرکی شخصیت او را نمایان میسازد.

زمان عمده هر دو فیلم در کشمکش پیرامون حرکت به سوی پیشبرد اهداف سانجورو (در هر دو فیلم نام او سانجورو است) است و در هر دو فیلم سانجوروهمدلی بیننده را با خود همراه دارد،در یوجیمبو با نوشته های اول فیلم سرنوشت او برایمان مهم میشود و در سانجورو با فیلم قبل (یوجیمبو) کشش ما به سوی او ایجاد شده،مهمترین وجه شخصیتی که سانجورو را برای مخاطب دوست داشتنی میکند زیرکی اوست و در ادامه مهارت او در شمشیر زدن.

کوروساوا از قهرمانش شمایل میسازد،شمایلی که امروز به طرز فاجعه آمیزی دستمالی شده است،امروزه در فیلمهایی بی شمار ابر مردانی را سراغ داریم که در مقابل فساد و بدی قد علم کرده و یک تنه به پیروزی رسیده اند اما دلایل زیادی وجود دارد برای آنکه فیلمها و قهرمان کوروساوا همچنان شاخص اند:

شخصیت پردازی

شخصیت پردازی سانجورو به گونه ایست که او را از قواره های یک انسان با توانایی های محدودش خارج نمیکند،تلاش برای بقا و کسب پول و در عین حال کمک به افراد ضعیف تر از سانجورو شخصیتی منحصر به فرد میسازد که به حد اغراق در یک ویژگی خاص فرو برده نشده است.

نقد فیلم یوجیمبو

نقد فیلم یوجیمبو

تمایلات او کاملا انسانی و این جهانی اند و از طرفی او همیشه پیروز تصویر نشده است،در هر دو فیلم او لو میرود اما با زرنگی خود را نجات میدهد. سامورایی کوروساوا این آگاهی را دارد که سرنوشت او نیز مثل دیگر سامورایی که طاقت تحقیر شدن را ندارد،فناست (سکانس پایانی فیلم سانجورو) و موافق است با زن خزانه دار که میگوید او باید در غلافش بماند تا درخشش او چشم کسی را نزند و به این ترتیب در امان باشد،اما آیا برای سانجورو این میسر است؟ نگفته پیداست که او حاضر نیست در غلافش بماند پس بالاخره روز مرگ او هم فرا خواهد رسید و این از او شمایلی انسانی میسازد که با ابر انسانهای فناناپذیر به کلی متفاوت است.

وجه دیگری که شخصیت سانجورو را شکل میدهد شیطنت اوست،در عین جدیت شوخی هایی میکند که دیگران آنرا درک نمیکنند،نکته ی تامل برانگیز دیگر آنست که او نامی ندارد و برای نامیدن،درختهای اطراف آن شهر منبع الهام اویند!

بازی خیره کننده توشیرو میفونه با تیک ها و استایل خاص خودش کاملا مناسب سانجورویی است که زن خزانه دار تشریح میکند:

“شمشیری که بهتر است در غلاف بماند”

میفونه در این دو فیلم هنر و تسلط خود به نقش را چه در چهره و چه در بیان و بدن خود به منصحه ظهور می گذارد،بی تفاوتی و نگاه از بالا به ۹نفر در سانجورو و همچنین شرارت و زکاوت نگاه او در یوجیمبو(به خصوص سکانسهای دعوای بین احمقها) کاملا در خدمت تثبیت شخصیت و شمایل است.

ترکیب بندی بصری

نشانه های بلوغ ترکیب بندی تصویری کوروساوا که در فیلمهای تاریخی بعدتر به اوج خود میرسد در این دو فیلم به خوبی قابل بررسی است،کادر بندی و نحوه قرارگیری شخصیت ها در نقاط مختلف فضا تسلط مسلم کوروساوا در این حیطه را نشان میدهد.این ترکیبات تصویری بدون آنکه از داستان بیرون زند کاملا در خدمت به تصویر کشیدن با دقت تر داستان در چشم بیننده است،این ترکیبات با حرکت دوربین در جهتهای مختلف تغییر میکنند و یا کامل میشوند،در هر صورت توازن تصویر حفظ شده و با حرکت دوربین این توازن شکل دیگری می یابد.

نقد فیلم یوجیمبو

نقد فیلم یوجیمبو

در همین راستا اجتناب کوروساوا از قطع تک تک به چهره ها(برای بیان حالات مختلف کاراکتر ها) حس تداوم فضا و احساسات متضاد شخصیتها را در کنار هم ارائه میدهد و سبک بصری ویژه خود را می آفریند،با ادامه این روند کوروساوا به جایی میرسد که در ران (آشوب۱۹۸۵) هر فریم از فیلم او به مثابه تابلویی به دقت طرح ریزی شده میباشد.

موسیقی

در ادامه نمیتوان یادی نکرد از موسیقی فوق العاده ی ساخته شده توسط ماسارو ساتو با واریاسیونهای به جا که در تجربه تماشای فیلم و به یاد ماندنی تر شدن آن نقش مهمی را دارد.

پس از یوجیمبو مردی تنها که چیزی جز زیرکی و مهارت ندارد و در مقابل مردان بد قد علم میکند منشا الهام بسیاری فیلمهای وسترن اسپاگتی شد که این مساله اهمیت آن را در تاریخ سینما به رخ میکشد،البته ردپای فیلم سانجورو که خود الهام گرفته از رمان روزهای صلح اثر یاماموتو است را هم در فیلمهای بعد از آن میتوان یافت.

و در پایان

چقدر خوب که شمشیرهایی چون کوروساوا و میفونه در غلاف نماندند..

در روح غریب سینمایی من چند پیچه خارق العاده وجود دارد که مرا به تنظیم و تقابل سه فیلم وا می دارد. تماشای این سه فیلم حاوی نکته شگفتی نیست ولی ذوق و شوق من برای این است که به تماشای سه روش متفاوت برداشت سینمایی بنشینم. سه فیلمی که منظور من هستند، یوجیمبو، به خاطر یک مشت دلار و آخرین مرد پایدار هستند. در این سه فیلم، مردی رزم آور، یکی در ژاپن، دیگری در غرب وحشی و سومی در آمریکای دوره ی ممنوعیت (سالهای ۱۹۲۰ تا ۱۹۳۳ که تولید و فروش مشروبات الکلی ممنوع بود) به پاکسازی شهری گانگستر زده همت می گمارد.

این مضمون خاص را می توان در قالب جشنواره ای کوچک عنوان نمود. اگر بنا باشد که نویسندگان را در مقام خوب و بد از هم جدا کنیم، باید برای آکیرا کوروساوا جایگاهی ویژه اختیار کنیم و وی را بهترین بهترین ها بنامیم. این سامورایی سینما الهام بخش هفت دلاور (هفت سامورایی)، جنگ های ستاره ای (دژ پنهان)، تجاوز و اقبال زیر آتش (راشومون) بوده است. علاوه بر اینها یوجیمبو سرآغاز آفرینش آثاری همچون جنگجو و جادوگران، و فیلم پربیینده ی کوین کاستنر یعنی محافظ است. واقع این است که سازنده ی یوجیمبو در کسب اعتبار مالی برای ساخت فیلم هایش با مشکل رویارو بوده است.

من خیلی دیر به یوجیمبو دست یافتم. نویسندگان هالیوود چنان به سرعت از کلمه ی شاهکار برای توصیف این اثر استفاده کردند که دیگر از اعتبار و ارزش افتاده است. حق هم دارند چون با عبارت دیگری نمی توان یوجیمبو را توصیف و تمجید نمود. این فیلم از هر لحاظ موفق است. چه از نظر تفریحی و چه بیان کامل دیدگاه هنرمند و مجرای اندیشه هایی که بر سازو کارهای داستان سرایی سینمایی برتری دارد. فیلم حکایت ساده ای دارد: یک سامورایی تنها به نام سانجورو کو آباناکی (توشیرو میفونه) وارد یک شهر کوچک ژاپنی می شود. در آن جا پی می برد که شهر میان دو گروه رقیب تقسیم شده است. وی که استاد شمشیر بازی است، مهارت هایش را به سرکرده یکی از گروه ها می آموزد و هر دو گروه را به جان هم می اندازد. عاقبت این استاد در اثر یک حرکت اشتباه به شدت زخمی می شود. پس از بهبودی باز می گردد و به قصد انتقام حمام خون به راه می اندازد. بعد هم به همان صورت که وارد شهر شده بود، آن جا را ترک می کند، یعنی خیلی مرموز و رمز آلود.

نقد فیلم یوجیمبو

نقد فیلم یوجیمبو

همه برآنند تا فیلم حادثه ای بسازند. برای سینماگری که در پی پرداختن به فنون رزمی است لازم است در وهله ی نخست به تماشای یوجیمبو بنشیند و یادداشت برداری کند. هیچ نمای اضافه و یا فرم بی استفاده ای نباید در ساخت این قبیل فیلم ها باقی بماند. هر صدایی، مثلاً صدای یکنواخت و منظم صندلی ها که بر کف خیابان های غبار آلود به این سو و آن سو می روند، در پی برآوردن هدفی هستند. سکانس های مبارزه در یوجیمبو در نهایت زیبایی اجرا شده و جملگی در پی پیشبرد پیرنگ داستان هستند. در پس اجرای مطلق روایت، تحلیل کوروساوا بر جامعه ژاپن نهفته است. در یوجیمبو، این امر در سطحی گسترده و نتیجه ای عالی محرز شده است که میفونه در قالب شخصیت سانجورو تأثیری ماندگار دارد نه صرفاً به واسطه ی تبحر وی در استفاده از فنون شمشیربازی که او در آن اعجوبه است و چون سامورایی است منت استادی کسی را نکشیده و آن قدر شهامت دارد تا محیط خفقان آور و قوانین گروه حاکم را نادیده بگیرد.

کوروساوا خودش قبول داشت و معترف بود به این که فیلمش ملهم از سینمای وسترن آمریکایی و رمان خشن دنیل همت با نان خرمن سرخ است. سه سال طول کشید تا یوجیمبو از ژانر پیشین اقتباس شود و سی و پنج سال زمان برد تا بدین گونه جا بیفتد.

یوجیمبو نمونه قدرتمندی است که بی شک در سراسر دنیا همچنان خواهد درخشید. از این فیلم تا کنون اثر خوبی همچون به خاطر یک مشت دلار، اثری بد مثل آخرین مرد پایدار و فیلمی به مراتب بدتر مانند جنگجویان و جادوگران الهام گرفته شده است. حال با دیدن این آثار آدمی به یاد این گفته جان هیوستون می افتد که باید نسبت به بازسازی فیلم های بد اقدام کنند، نه فیلم های خوب.

 

نقد فیلم آشوب

 

 Ran (آشوب) نقد فیلم

 

 

11-Ran

 

کارگردان :

کارگردان : Akira Kurosawa

نویسنده : Akira Kurosawa, Hideo Oguni, Masato Ide

بازیگران: Tatsuya Nakadai, Akira Terao, Jinpachi Nezu

جوایز :

برنده جایزه‌ اسکار: بهترین طراحی لباس (امی ودا)

نامزد جایزه‌ اسکار: بهترین کارگردانی، بهترین فیلمبرداری، بهترین طراحی صحنه و کارگردانی هنری

خلاصه داستان :

اربابی پیر حکومت را به پسرانش وا می گذارد و دو پسر فاسدش به او خیانت می کنند.

 

در این آخر الزمان کوروساوا، شخصیت ها در درد و رنج های خود تنها و منفرد هستند. تقدیرگرایی همیشگی استاد نیز در این فیلم در بالاترین شکل ممکن وجود دارد. موسیقی فیلم نیز درخشان و حیرت انگیز است و بحث بر سر این که فیلم اقتباسی از شاه لیر شکسپیر است، کم اهمیت می نماید.

فیلم آشوب” نسخه ژاپنی شده نمایشنامه “شاه لیر” ویلیام شکسپیر است. داستان این فیلم درباره یک فرمانده جنگ است که تصمیم می‌گیرد قلمرو خود را بین ۳ پسرش تقسیم کند تا هر یک از آنها در قلمرو مجزای خودشان زندگی کنند. ۲ فرزند اول او خیلی از این تصمیم خوشحال می‌شوند، اما فرزند کوچک‌تر از وضعیت پیش آمده ناراضی است و معقتد است پدر کار اشتباهی انجام داده، چرا که پیش‌بینی می‌کند که ۲ برادرش وارد جنگ شوند.

در مصاحبه چارلز مارویتز با یان کات در مجله play (منتشره در مارس ۱۹۹۱) که درباره شیوه‌های اقتباس و اجراهای امروزین آثار کلاسیک صورت گرفته، یان کات در پاسخ به مارویتز که می‌پرسد آیا اقتباس آزاد کوروساوا از مکبث به اثر شکسپیر صدمه زده است، می‌گوید: «به نظر من بزرگ‌ترین، مؤثرترین و روشن‌ترین بینش نسبت به مکبث شکسپیر، سریر خون کوروساوا است.» مارویتز: و هنوز هم شما معتقدید که به رغم انحرافات ریشه‌ای آن نسبت به متن اصلی، باز هم جوهر کار از آن نمایشنامه شکسپیر است؟ «کات: فیلم ران (آشوب) کوروساوا، بسی بیشتر از ترجمان سینمایی شاه لیر اثر «پیتر بروک» از نمایشنامه دور شده است. اما از جهاتی کوروساوا در فیلم خود بیش از پیتر بروک نسبت به شکسپیر وفادار مانده است.»

و اینک دوزخ: بررسی فیلم آشوب آکیراکوروساوا

((و اینک دوزخ)) نقد و تحلیلی است از فیلم((آشوب)) ساخته((آکیرا کوروساوا)). این فیلم که براساس نمایش‌نامه‌ای از((شکسپیر)) با عنوان((شاه لیر)) ساخته شده ; پرده آشکار فرود انسان از بهشت آغازین به دوزخ مکافات است ;حکایت حکمرانی شرور و جنگاوری که در واپسین سال‌های عمر بر اثر چرخشی ناگهانی، به یک باره در موقعیت کهن سالی و رویارویی با گذشته‌ها قرار می‌گیرد و همه ستمدیدگان پیشین او، چون تیرهای آتشین به سویش پرتاب می‌شود تا از او انتقام گیرند.((آشوب)) فیلمی است درباره بزرگداشت همه منزلت‌های انسان و نکوهش همه شرارت‌های ناشایست او. نگارنده در این کتاب ضمن مروری بر فیلم‌های پیشین کوروساوا کوشیده است مقایسه‌ای میان فیلم آشوب با سایر فیلم‌های نامبرده به دست دهد.بخشی از کتاب به مقایسه اجمالی فیلم شاه لیر با آشوب اختصاص دارد.کتاب با خلاصه داستان، شناسنامه فیلم، فیلم‌شناسی و مختصری از زندگی کوروساوا همراه است.

دو سال پس از مرگِ آکیرا کوروساوا، کارگردان بزرگ ژاپنی در سن ۸۸ سالگی، بالاخره خاطراتش زنده شد. در ماه ژانویه آرشیو‌هاروارد در دانشگاه کمبریج برنامه‌ای به نام «آخرین کارهای کوروساوا» به راه‌انداخت و فیلم‌هایی را که بین سال‌های ۱۹۷۰ تا ۱۹۹۱ ساخته بود پخش کرد. در واقع دورانی که خود کوروساوا از آن به نام «دورانِ پس از میفونه» [توشیرو میفونه بازیگر مشهور ژاپنی] یاد می‌کند. (بازیگری که در تمام کارهای کوروساوا در بین سال‌های ۱۹۴۸ تا ۱۹۶۵ بازی کرده بود.)

یکی از این فیلم‌ها «آشوب» است؛ نسخه‌ی سامورایی‌وارِ «شاه لیر». احترام به این کارگردان افسانه‌ای به‌نظر غریب می‌آید، امّا این فیلم معروفش باید پنج سال قبل از مرگش پخش می‌شد، نه دو سال بعد از آن. با این همه سوای اعتباری که کوروساوا نیم قرن برای خودش به دست آورده‌ ـ درست بعد از «راشومون» بود که از مرزهای کشورش فرا رفت ـ یافتن پشتوانه‌ی اقتصادی برای فیلم‌هایش به شدت سخت شد. بین سال‌های ۱۹۷۰ تا ۱۹۹۰ تقریباً نصفِ میزان فیلم‌هایی را ساخت که بین سال‌های ۱۹۵۰ تا ۱۹۶۰ ساخته بود. دلیل کم‌شدن سرعتش، بالا رفتن هزینه‌های تولید و بی‌علاقگی فیلم‌بین‌های آمریکایی برای تماشای فیلم‌های خارجی بود و بدون شک یک دلیل دیگرش هم بالا رفتن سن و سال‌اش.

نقد فیلم آشوب

نقد فیلم آشوب

سوای این موارد، کوروساوا همیشه اصرار داشت چالشی تازه را تجربه کند، که البته برای تماشاگرانش به معنای یک چالش بسیار بزرگ بود. از سال ۱۹۸۰ به بعد اکثر فیلم‌هایش به مدد جورج لوکاس و فرانسیس فورد کاپولا در آمریکا پخش شدند. این فیلم‌های متأخرِ کوروساوا فیلم‌های سخت‌فروشی بودند: طولانی بودند، قاعده‌مند و حساب‌شده‌تر بودند و بیش‌تر به سنت‌های ژاپنی نزدیک بودند تا به تأثیراتی که از وسترن‌های آمریکایی گرفته بود و قاعدتاً نزدیکی چندانی نداشتند به فیلم‌هایی همچون «هفت سامورایی» و «یوجیمبو» که در دهه‌ی پنجاه و شصت ساخته بود. «آشوب» که در سال ۱۹۸۵ در آمریکا به نمایش در آمد، نمونه‌ی واضحی از این ماجرا است که چه‌طور سبک آکیرا کوروساوا در آن دو دهه‌ی آخر تغییر کرد. وقایع این فیلم در ژاپن قرن شانزدهم میلادی رخ می‌دهد، دوران سامورایی‌ها و جنگ داخلی. همین نکته فیلم را به کارهای اولش نزدیک می‌کند و البته فیلمِ «آشوب» سومین اقتباس او از آثار شکسپیر محسوب می‌شود.

«سریرِ خون» (که در سال ۱۹۵۷ ساخته شد) بی‌شک جادویی‌ترینِ این اقتباس‌ها بوده. «بدها آسوده می‌خوابند» (که در سال ۱۹۶۰ ساخته شد) هملت را در توکیوی معاصر می‌گذارد تا انتقامِ پدرش را از یک مسوول بازرگانی بگیرد، مسوولی که باعثِ خودکشی پدرش شده. از این منظر «بدها آسوده می‌خوابند» یک فیلم‌نوآر است که بین اقتباسی از شکسپیر و ژانر دلهره‌آورِ شهری کوروساوا در نوسان است. در فیلمِ «آشوب»، شاه لیرِ آکیرا کوروساوا قلمرویش را برای دخترانش به جا گذاشته. کوروساوا در عین حال یک شخصیت ترکیبی هم ایجاد کرده، شخصیتی که هم از خشونت و بی‌قراری جسمانی رِگان (یکی از دختران شاه لیر) سود می‌برد، هم جاه‌طلبی و مهارت بانو مکبث را دارد، که البته همه‌ی این‌ها را به بازی بی‌پروای میکو‌هارادا اضافه کنید تا ببینید چگونه این نقش را از آنِ خود کرده است.

نقد فیلم آشوب

نقد فیلم آشوب

امّا «آشوب» از نظر بصری شباهتی به «سریر خون» یا سایر آثار حماسی سامورایی‌واری که کوروساوا پیش از این ساخته بود ندارد و این تفاوت فقط در تصویربرداری خیره‌کننده‌ی تاکو سیتو و مشاورا اودا نیست. (آکیرا کوروساوا تا سال ۱۹۷۰ فقط فیلم‌های سیاه و سفید می‌ساخت.) در فیلم‌های اول‌اش آکیرا کوروساوا تصاویری متراکم و باز، که با حال و هوا و رفتار پُر بود می‌گرفت و دوست داشت که بازیگرانش را به دوربین نزدیک کند،‌ تقریباً آن‌ها را از فاصله‌ای مشخص دورتر نمی‌کرد. تقریباً در یک ساعت اول فیلم «آشوب» اصلاً هیچ نمای نزدیکی وجود ندارد و با وجود این‌که صحنه پُر از عناصر بصری است، اما همه‌چیز برای ما شبیه یک‌جور پیش‌دستی است. حتا جایی که داستان به جنگ می‌رسد و کوروساوا شخصیت اصلی‌اش،‌ یعنی هیدتورا،‌ را محورِ داستان و فیلم قرار می‌دهد، صحنه‌ی درگیری خصوصیتی نقاشی‌وار پیدا می‌کند؛‌ درست مثلِ فیلم «کاگه‌موشا/ شبحِ جنگجو»، فیلم «آشوب» هم به‌جای آن‌که معنایش را در تدوین پیدا کند،‌ به نوعی خودش را در طراحی صحنه پیش می‌اندازد و این برای کارگردانی که در تدوین سریع مهارت دارد و شناخته شده است عملاً پیشرفتی بسیار مهم محسوب می‌شود.

در عین حال، این انتخابی از روی خودسری نیست. سبک بصری «آشوب» باعث می‌شود تماشاگرش تا میزان زیادی از کار دور باشد. کوروساوا این کار را با ارائه‌ی تصویری از هیدتورا به عنوان آدمی که نمی‌شود دوستش داشت انجام‌ می‌دهد تا نشان دهد چگونه یک انسان می‌تواند محصول و تجسم جامعه‌ای تنفربرانگیز و متناقض باشد. آکیرا کوروساوا می‌خواست تماشاگرانش را وادارد که برای مردی اشک بریزند که به‌خاطر همه‌ی رنج‌هایی که نصیبِ دیگران کرده، دلایل بسیاری برای روی‌گرداندن‌مان از او داریم. چیزی که کوروساوا از تماشاگرش می‌خواهد، انسانیتی بدون قضاوت است. «آشوب» یک شاهکار است، یک کار سفت و سخت که هرچند در سال ۱۹۸۵ ساخته شده، اما هنوز هم معجزه‌‌آسا به‌نظر می‌رسد.

«مادادایو» شاید برای تماشاگران آمریکایی جذاب‌تر از «آشوب» به نظر برسد. حس و حال این فیلمِ یکی مانده به آخرِ آکیرا کوروساوا را دارد؛‌ یعنی فیلم «راپسودی ماه اوت» (که در سال ۱۹۹۱ ساخته شد) و نزدیک به برخی از هشت تصویری است که در او در فیلم زندگی‌نامه‌ای‌اش یعنی «رؤیاهای آکیرا کوروساوا» ساخت. فیلم «رؤیاها» معمولاً به دیده‌ی تفکری بر محیط نگریسته می‌شود و «راپسودی ماه اوت» درباره‌ی بمباران ناکازاکی است. «مادادایو» کم‌تر از این فیلم‌ها تحت‌ تأثیر به نظر می‌رسد؛ گویی که هم نوعی اندیشه پشتِ این فیلم نهفته است و هم به نوعی به مسأله‌ی بالا رفتن سن و سال می‌پردازد.

نقد فیلم آشوب

نقد فیلم آشوب

شخصیت اصلی فیلم اوچیدا (با بازی تاتسو ماتسومورو) پروفسوری بازنشسته است که دانشجویان سابقش در سال‌های پایانی جنگ جهانی دوم با او روابطی نزدیک برقرار می‌کنند. آن‌ها به او بعد از حملات هوایی کمک می‌کنند تا خانه‌ای بسازد؛ برای تولدش مهمانی می‌گیرند و وقتی هم که گربه‌‌اش گم می‌شود همه برای یافتنش دست به کار می‌شوند. آن‌ها شخصیت اوچیدا را به «طلایی ناب» تشبیه می‌کنند ـ طلایی بدون ناخالصی و او را تبدیل به بخشی از زندگی‌شان می‌کنند. هر سال موقع تولدش به سلامتی‌اش می‌گویند «آیا آماده‌ای؟» به این منظور که بگویند «آیا آماده‌ای زندگی را کنار بگذاری؟» و هر سال جواب می‌دهد «مادادایو». («هنوز نه»)

این واپسین رساله‌ی بی‌شتاب درباره‌ی بالا رفتن سن و سال، که نقطه‌ی اوجش گم شدن گربه‌ای خانگی است، برای مردی که فیلم‌هایی همچون «جنگ‌های ستاره‌ای»،‌ «این گروه خشن» و وسترن‌های سرجو لئونه را تحتِ تأثیر قرار داده،‌ خیلی عجیب به نظر می‌رسد. اما غیر ممکن است که نتوانیم فیلم «مادادایو» را به عنوان یک اثر شخصی که همچون ترانه‌ای پیش می‌رود نبینیم. این عکس‌العمل آکیرا کوروساوا به ـ و احتمالاً کنار آمدن با ـ یک دوره‌ی طولانی و ممتاز کاری است که در سه دهه‌ی گذشته بر زمینی ناهموار قدم برداشته است.

اما همچنان مضمون «مادادایو» و روح لبخندزنان مقاوم کار شاید در مواجهه با آمریکایی‌هایی که تجربه‌ی فیلم‌های «رؤیاها» و «راپسودی ماه اوت» برای‌شان ناموفق بوده، سخت به نظر برسد. زیبا است اگر روزی ببینیم که فیلم‌های آکیرا کوروساوا به جایگاهی رسیده‌اند که پروفسور اوچیدا برای دانشجویانش رسیده بود، یعنی نه یک خاطره از چیزی بزرگ؛ بلکه یک میراث همیشه زنده.

«آشوب» یکی از آخرین آثار استاد سینمای ژاپن آکیرا کوروساوا است. فیلم ضیافتی بصری از رنگ ها و قاب های به دقت چیده شده ای است که در دیگر آثار کوروساوا هم چندان سابقه ندارد. کوروساوا سنت ژاپنی را آنچنان با زیبایی و ظرافت در قالب درامی ویکتوریایی ریخته است که به هیچ وجه این امر که فیلم اقتباسی از شاه لیر، شاهکار ویلیام شکسپیراست حس نمی شود.اگرچه اینطور که کوروساوا بعد ها گفته، ایده ی داستان هنگامی به ذهنش آمده که در مورد یکی از بزرگترین اربابان تاریخ ژاپن مطالعه می کرده که سه پسر بسیار اصلح داشته است. او با خود فکر کرده که اگر این مرد سه پسر ناخلف داشت چه می شد. درام از همین سوال شکل گرفت و نیروی محرکه ی فیلم را هم چرخش قطب های فیلم در ابتدا شکل دادند؛ در آغاز میبینیم که هیدتورای ارباب مملکت را به پسرانش واگزار می کند و خود از حکومت کنار می کشد که این باعث تحریک یکی از فرزندان می شود، کسی که حقیقت را می گوید و به خاطر گفتنش توسط ارباب طرد می گردد. در ابتدا ما دو پسر دیگر را که فروتنانه تصمیم پدر را می پذیرند فرزندان صالح و دیگری را که با خشونت تصمیم پدر را محکوم می کند پسر نا خلف می دانیم، درام در واقع حول چرخش این نقش ها می گردد، اینکه چگونه دو پسر دیگر خیانت می کنند و فرزندی که طرد شد پدر را در میابد.

داستان کوروساوا اما اقتباسی آزاد است و از لحاظ مضمون کلی ارتباطی با تراژدی شکسپیر ندارد. شاه لیر در مورد زجرهای بی دلیلی است که بر سر آدم ها می آید و آن ها را به تباهی می کشاند، در حالی که در «آشوب» عامل تمامی حوادث خود انسان است. کوروساوا در این فیلم از بشریت بسیار نا امید است. او انسان را موجودی نشان می دهد که تنها به دنبال نابودی و جنگ و قدرت است و هرچیزی که سر راهش قرار بگیرد را از بین می برد. علت نابودی هیدوتورا اعتماد بیش از حد به فرزندانش و نادیده گرفتن کسانی بود که حقیقت تلخ را با شهامت به او گوشزد کردند، علت مرگ دو برادر طمع قدرت و فریب بانو کائده است و… شاید تنها کسانی که بدون هیچ دلیلی قربانی جنگ طلبی و غرور پدر و دو برادر دیگر می شوند، سابورو پسر کوچکتر و طرد شده و بانو سوئه همسر برادر دوم هستند. پوچی مرگ سابورو و بانو سوئه چیزی است که در نا امیدکننده ترین آثار کوروساوا هم از آن سراغ نداریم. خود کوروساوا در مصاحبه ای گقته بوده که «آشوب» به شدت تحت تاثیر افسردگی های پس از جنگ جهانی است و این مردن بی دلیل آدم ها و قربانی شدن آن ها در گیر و دار جنگی که نقشی در آن نداشتند استعاره ای از کشته شدن هزاران ژاپنی ای بوده که در جنگ جهانی به کام مرگ کشیده شدند.

نام فیلم به خوبی بیان گر پیش روی عمومی داستان است. در شروع داستان در موقعیتی هستیم که همه چیز در تعادل است، اگرچه به نظر می رسد که به تازگی همه چیز آرام گشته. هیدوتورا مدت ها جنگیده تا توانسته منطقه را فتح کند و حالا پس از سال ها تصمیم می گیرد هدایت امور را واگذار کند. با جلو رفتن روند داستان همه چیز روبه هرج و مرج بیشتر می رود؛ یک برادر طرد می شود، دو برادر دیگر ابتدا علیه پدر می شورند سپس برادر بزرگتر کشته می شود و برادر دیگر (جیرو) توسط بانو کائده که همسر برادر بزرگتر بوده فریب می خورد و… این هرج و مرج بیشتر و بیشتر می شود و در صحنه ی نبرد پایانی در دره ی آزو به اوج خود می رسد. این بی نظمی را حتی در رنگ های به کار رفته هم میتوان دید، رنگ هایی شدید که حضورشان موید نوعی بی نظمی است، پرچم های قرمز و زردی که در هم گره می خورند و تعادل قاب و آرامش بیننده را به هم می زنند. در چند جای فیلم ابرهایی را هم میتوان دید که در هم میپیچند و از هم باز می شوند، در واقع استعاره ای از آشوبی که همه چیز را به زیر چرخ خود میگیرد و به پیش می رود.

نقد فیلم آشوب

نقد فیلم آشوب

«آشوب» از نظر زیبایی بصری فوق العاده است. کمتر فیلمی را میتوان سراغ داشت که اینچنین چینش صحنه ها و استفاده از نور و رنگ را به حد کمال رسانده باشد. قاب های بسیاری هست که به دوره های مختلف نقاشی ارجا می دهد. به عنوان مثال در سکانس ورود دستیار و دلقک و ارباب به کلبه ی قدیمی، قاب ها به شدت شبیه نقاشی های دوره ی رنسانس است. حرکت دوربین هم معمولا بسیار محدود است. کارگردان در اکثر اوقات از دوربینی ثابت بهره گرفته که با تراولینگ به دنبال کنش نمی رود بلکه یا به آن کات می شود و یا خود اکشن وارد قاب می گردد. اینجا این امر به خوبی البته جواب داده است چون با ورود ناگهانی ما به کنش حس بی نظمی خیلی خوب به بیننده القا می شود مثل صحنه ی درگیری در کاخ سوم و شکست ارتش هیدتورا از دو پسرش. موسیقی فیلم هم که از آثار مالر برگرفته شده اگرچه خیلی کم مورد استفاده قرار گرفته اما تاثیر خود را می گذارد و حضورش هم حس نمی شود به خصوص در سکانس درخشانی که هیدتورا از بانو سوئه می خواهد که به خاطر کشتن خانواده اش از او متنفر باشد.

کوروساوا کارگردانی کمالگرا است. این را به خوبی می توان از میزانسن های دقیق و قاب های تماشایی و زیبای او در این فیلم فهمید. او ایده ی ساخت این فیلم را در اواسط دهه ی هفتاد در سر داشت اما به دلیل شکست تجاری چند اثرش تا ۱۹۸۳ نتوانست سرمایه ی فیلم را تهیه کند. او البته در این مدت پروژه ی «آشوب» را رها نکرد. کوروساوا با وسواس بیش از حدش ده سال تمام تک تک نما های فیلم را به صورت استوری برد نقاشی کرد تا بالاخره توانست فیلمش را آنگونه که می خواست خلق کند. وقتی در ۱۹۶۸ کمپانی فاکس قرن بیستم که کوروساوا را برای ساخت «تورا تورا تورا» استخدام کرده بود، او را اخراج نمود علت تصمیمشان را کمالگراییِ در حد دیوانگی این کارگردان ژاپنی اعلام کردند. این کمالگرایی اما در «آشوب» باعث ساخت شاهکاری گردیده که حالا با گذشت این همه سال و پس مرگ استاد ژاپنی قدرش را به درستی دانسته اند و در کنار بهترین آثارش جای داده اند.

رن یا آشوب، از فیلم‌های حماسی ژانر ژاپنی «jidaigeki» و محصول ژاپن-فرانسه است. نویسنده و کارگردان فیلم، آکیرا کوروساوا (۱۹۱۰-۱۹۹۸) بوده است که از تأثیرگذارترین و مهم‌ترین فیلم‌سازان تاریخ سینما شناخته می‌شود. وی در دورهٔ کاری ۵۷سالهٔ خود، ۳۰ فیلم را کارگردانی کرد. داستان فیلم دربارهٔ یک ارباب قدرتمند است که تصمیم به سپردن وظایف امور به پسرانش کرده است. داستان فیلم بر اساس افسانه‌های دای‌میو (عنوانی کلی که برای اشاره به اربابان و زمین‌داران بزرگ در دوران پیشامدرن ژاپن به کار برده می‌شود) متعلق به موری مونتاری و نیز الهام‌گرفته از تراژدی شکسپیری «شاه‌لیر» است. آشوب، آخرین فیلم حماسی کوروساوا بود؛ با بودجه‌ای معادل ۱۲ میلیون دلار که پرهزینه‌ترین فیلم ژاپنی تا آن زمان به شمار می‌آمد. این فیلم به خاطر تصاویر قدرتمند و استفاده از رنگ‌ها و طراحی لباس (این فیلم یک اسکار را برای طراحی لباس کسب کرد) تحسین شد. موسیقی متن فیلم متفاوت گوستاو مالر، نوشته‌شده به‌وسیلهٔ تورو تاکمیتسو، فضای خاصی به فیلم القا می‌کرد.

اگرچه بیشتر کاراکترهای آشوب، از رهگذر شیوه‌های معمول بازیگری نشان داده می‌شوند، دو نقش این فیلم بازماندهٔ تئاترهای «noh» ژاپنی‌اند. گریم سنگین و روح‌وار کاراکتر ارباب، هیدتورا، نمایندهٔ ماسک‌های شکل‌واری است که اجراکنندگان noh بر چهره داشتند. حرکات بدنی ارباب نیز از حالات بازیگری خاص این سبک است: زمان‌های طولانی حرکت ثابت و سکون، سپس یک وقفه و گاهی خشم و تغییر وضعیت. اما کاراکتر بانو کاادی، فارغ از این تأثیر است.

تم‌های فیلم:

آشوب: همان‌طور که نام فیلم بیان می‌کند، به طور مکرر، آشوب در فیلم تکرار می‌شود. در صحنات بسیاری، کوروساوا این حالت را با ابرهای خاصی پیش‌سازی می‌کند که در صحنهٔ آشوب قصر به طوفانی شدید تبدیل می‌شود. فقدان وجود هیدتورا، سایر شخصیت‌ها را آزاد می‌گذارد تا به بدترین حالت به مقاصد خود بپردازند. علاوه بر تصمیم خود هیدتورا به ترک امور که به نوعی آغاز آشوب است، نشانه‌های مختلفی از بی‌نظمی در زندگی دیده می‌شود. وقایع به نوعی پیش می‌روند که برادرها در برابر یکدیگر قرار بگیرند و در نهایت دودمان ایچی‌مونجی خاتمه بیابد. آخرین نمای فیلم نیز هنگامی است که تسورومارو بر فراز خرابه‌های قلعهٔ خانوادگی خود ایستاده است. او که نابیناست، به سوی لبهٔ صخره متمایل می‌شود و در آستانهٔ سقوط قرار می‌گیرد و عملاً در یک دنیای تاریک قرار می‌گیرد.

کوروساوا معتقد بود: «آن‌چه من در آشوب قصد داشتم بیان کنم، این بود که خدا یا خدایانی که رویدادهای دنیای انسان‌ها را مشاهده می‌کنند، نسبت به این‌که انسان‌ها همدیگر را نابود می‌کنند، ناراحت هستند.»

پوچی نیز از دیگر تم‌های فیلم است که به نظر راجر ایبرت، «آشوب، یک فیلم قرن بیستمی است که در دوران گذشته سپری می‌شود که در آن بشری که در انتهای زندگی خود است و تمام نبردهای زندگی خود را پیروز شده است، احمقانه تصور می‌کند که هم‌چنان قدرت سپردن وظایف به نسلی جدید را دارد.»

نقد فیلم آشوب

نقد فیلم آشوب

جنگ نیز دیگر تم مهم فیلم است. از نظر کوروساوا فناوری‌های سال‌های اخیر تنها باعث کشته‌شدن بیشتر انسان‌ها شده است. طبق گفتهٔ مایکل ویلمینگتون، نظر کوروساوا چنین بوده که بخش عمده‌ای از فیلم، استعاره‌ای از جنگ هسته‌ای و تشنج سال‌های پس از واقعهٔ هیروشیماست.

مبحث دیگری که در این فیلم شایستهٔ ذکر است استفاده از شاه‌لیر است. به گفتهٔ خود کوروساوا، در شاه‌لیر برای کاراکترها گذشته‌ای خاص وجود ندارد اما او تلاش کرده تا چنین پیشینه‌ای به شخصیت‌ها دهد. گرچه این فیلم اقتباس مستقیمی از شاه‌لیر نیست، اما از آن تأثیر و عناصری را قرض گرفته است. در شاه‌لیر و فیلم، شاهد هستیم که اربابان جنگ، از سر غرور به طرز ناشیانه‌ای افراد مخالف را تنبیه می‌کند و در هر دوتا، فرزندان در نهایت علیه ارباب علم می‌شوند. در هر دوتا نیز در نهایت تمام اعضای خانواده کشته می‌شوند.

آشوب در رشته‌های طراحی هنری، فیلمبرداری و طراحی لباس نامزد اسکار شد که آخری را کسب کرد. علی‌رغم موفقیت و پذیرش محدود فیلم در زمان عرضه، امروزه به عنوان یکی از شاهکارهای کوروساوا نگریسته می‌شود

«آشوب» آخرین شاهکار کوروساوا است. پر‌خرج‌ترین فیلمی که تا آن زمان در سینمای ژاپن ساخته شده بود. ۱۲ میلیون دلار خرج‌اش شد. اقتباسی موفق از «شاه لیر» شکسپیر هم هست. اما همه‌ی این‌ها را که کنار بگذاریم، این فیلم بار دیگر تحسین‌ها را به سمت کوروساوا کشاند و با اینکه این کارگردان ژاپنی تا پیش از مرگ، سه فیلم دیگر ساخت، اما هیچ کدام باعث تکرار موفقیت‌هایش نشدند.

یک شاه ژاپنی قصد دارد سرزمین‌اش را بین سه پسرش تقسیم کند. جانشین خود را پسر بزرگ معرفی می‌کند و مهم‌ترین بخش‌ها را به او می‌دهد. پسر‌های دوم و سوم هم هر‌کدام نسبت به تقدم‌شان سهمی می‌برند. در این بین، پسر سوم (بر‌خلاف دو برادرش) با پدر به مخالفت بر می‌خیزد. و پدر او را ترد می‌کند. سکانس‌های ابتدایی فیلم، که مربوط به انتخاب جانشین هستند، سرشار از دیالوگ‌ها و بازی‌های درخشان است. از آن پس، خیانت دو پسر اول و دوم به پدر‌شان آغاز می‌شود و شاه پشیمان از کرده‌ی خویش. «آشوب» فیلمی نماد‌گرایانه است. خشونت، مرگ و تنهایی پایه‌ی بیشتر نماد‌ها را تشکیل داده‌اند. بازی دلقک، گفته‌ها و کرده‌هایش، همه تحت تاثیر همین ویژگی از فیلم است. علاقه‌ی کوروساوا در استفاده از عناصر برگرفته از طبیعت –که یکی از ویژگی‌های کلاسیک سینمای ژاپن به شمار می‌رود- در «آشوب» هم به خوبی نمایان شده. بخش زیادی از فیلم در فضای باز کار شده، و عنصر‌های طوفان، صحرا و کوهستان بار زیادی از تاثیر‌گذاری را به دوش می‌کشند. بازی‌های نمایشی و بر‌گرفته از هنر تئاتر یکی از نکات مورد تاکید کارگردان است. گاهی در بازی‌ها اغراق می‌شود. شاه با دیدن صحنه‌ی مرگ فرزند سوم‌اش، ناگهان جان می‌دهد، کنتراست مورد استفاده و همچنین لحنی که برای شخصیت‌ها در نظر گرفته شده، همه و همه مخاطب را یاد اجراهای نمایشی و بازی روی صحنه‌ی تئاتر می‌اندازند. بازی‌ کوتاه اما بسیار خوب فرد نابینا، و موسیقی‌ای که از فلوت خود جاری می‌ساخت، چنان تاثیری در فیلم داشت، که بدون آنها «آشوب» فیلمی ناقص بود. تم‌های کلاسیک سینما، در این فیلم پر هستند. همه به خوبی در فیلم جا گرفته‌اند و هیچ‌کدام خسته‌کننده یا تکراری به نظر نمی‌رسند.

نقد فیلم آشوب

نقد فیلم آشوب

«راشومون» با جایزه‌ی اسکار و شیر طلایی که برای کوروساوا به‌دست آورد، او را به عنوان فیلم‌سازی بزرگ و تاثیر گذار در سینمای بین‌الملل تثبیت کرد. «ریش قرمز» «دژ پنهان» و «هفت سامورایی» فیلم‌های بزرگ دیگری بودند که او بعد از «راشومون» به نام خود ثبت کرد. با این همه، طی سال‌های زیادی در داخل ژاپن از یک حمایت پایدار و همه جانبه محروم بود و در مواقعی منتقدین ژاپنی او را متهم به غرب زده‌گی می‌کردند. این در حالی است که او همیشه وفاداری و تعلق خاطرش به موطن خود را در فیلم‌هایش به عیان‌ترین شکل بروز داده است. فیلم‌های زیادی درباره‌ی ژاپن ساخت و فرهنگ و موسیقی ژاپن عناصر ثابت فیلم‌هایش هستند. اشراف کوروساوا به ادبیات کلاسیک، نکته‌ای غیر‌قابل اغماض است. او علاقه‌ی زیادی به شاهکار‌های نویسنده‌های کلاسیک نشان می‌داد. از جمله به جز «شاه لیر»، از «مکبث» و «هملت» شکسپیر هم اقتباس سینمایی دارد. همچنین «ابله» داستایوفسکی و «در اعماق» گورکی باعث ساخت فیلم‌هایی به کارگردانی او شده‌اند. او دوبار موفق به دریافت جایزه‌ی اسکار شد و ۸ سال پیش از مرگ‌اش، آکادمی اسکار به‌خاطر یک عمر فعالیت هنری از او تقدیر کرد.

«آشوب» نامزد بهترین کارگردانی اسکار شد، جایزه‌ی بهترین فیلم خارجی در جشنواره‌ی BAFTA را برد، موفق به دریافت جایزه‌ی بهترین فیلم از جشنواره‌ی ربان آبی ژاپن شد، جایزه‌ی بهترین کارگردانی از جشنواره‌ی دی دوناتلو ایتالیا را برد، جایزه بهترین کارگردان سال از انجمن منتقدین فیلم لندن را برای کارگردان‌اش به‌دست آورد و همچنین برنده‌ی جایزه سازمان بین‌المللی سینمای کاتولیک از جشنواره سن‌سباستین شد.

«آشوب» درباره‌ی قدرت است. اینکه چگونه شکل می‌گیرد و چگونه از بین می‌رود. و نابودی در این بین سهم همه است. هیچ‌کس از آن فراری ندارد. کسی به هدف‌اش نمی‌رسد، و همه به کام نابودی کشیده می‌شوند. هر سه فرزند می‌میرند، شاه می‌میرد، خاندان سلطنتی از هم می‌پاشد، خاک کشور از دست می‌رود، و همه‌ی اینها نتیجه‌ی یک آشوب نابخردانه است. نتیجه‌ی یک تراژدی بزرگ.

آشوب، اثر ماندگار آکیراکاروساوا، از زوایای مختلف قابل تحلیل است ولی یکی از جنبه های مهم و اساسی برای نقد این اثر پرشور و تاثیرگذار ابعاد شخصیتی فیلم است فرمانروایی که طی مبارزات طولانی و یا به تعبیر پسر کوچکترش کشتار مردم بیگناه حکومت گسترده و امپراطوری خود را بنا کرده است با دیدن یک خواب یا رویا تصمیم می گیرد که در زمان حیاتش قدرت خود را به ترتیب بین پسرانش از بزرگ به کوچک تقسیم نموده و به همان ترتیب قلعه های اول، دوم و سوم را در اختیار سه پسرش قرار دهد. علیرغم انتقاد پسر کوچکتر به این کار، فروانروا تصمیم خود را عملی نموده و پسر کوچکش را از خود می راند. در جریان واگذاری قدرت و با شیطنت همسر برادر بزرگتر، پدر از قلعه اول طرد شده و به قلعه دوم نزد پسر دوم خود می رود ولی او نیز به طمع حذف برادر بزرگش و با طرحی که در سر دارد پدر را با همراهان نمی پذیرد و آنها قلعه دوم را نیز ترک می کنند.پسر بزرگ فرمانروا به روستائیان دستور داده است که او را یاری نکنند و به او و یارانش آذوقه ندهند و به همین دلیل فرمانروا در بیابانی گرفتار می شود و با همراهانش گرسنه می مانند. او باز هم بی رحمانه دستور آتش زدن روستاها را به یاران اندکش می دهد و حاضر نمی شود کمک های تانگو از یاران با وفای پسر کوچکش را که طرد شده است دریافت کند. در این میان بین دو برادر بزرگتر جنگ و خیانت سر می گیرد و در این میان پسر بزرگتر کشته می شود. پسر کوچکتر که برادرش را کشته است موی برادرش را برای همسرش برده و خبر کشته شدن همسرش را به او می دهد. او نیز اسیر وسوسه های زن برادرش می شود. جیرو (برادر کوچکتر که قصد گرفتن حاکمیت را داشته است) قصد ازدواج با زن برادرش را دارد. زن که پدر و برادرش به دست عالیجناب ایشی مونجی (فرمانروا) کشته شده است و مادرش نیز در همان برجی که زندگی می کند خود کشی کرده است جیرو را وادار می کند که سر همسرش (همسر اولش که والدین او نیز به دست عالیجناب ایشی مونجی کشته شده اند و برادرش نیز به دست او نابینا شده است) را برای او بیاورد. مشاور اعظم جیرو از فرمان سرپیچی می کند و سر روباهی را برای آن زن می آورد و بدین وسیله از خدعه های زنانه برای جیرو که اکنون فرمانرواست سخن می گوید. در این میان کوچکترین پسر (سابورو که از ابتدا منتقد تصمیم گیری و شیوه اجرایی پدرش بوده است و توسط پدر رانده شده بود و حتی پدرش او را به دلیل انتقاد به همراه یکی از یارانش از نزد خود رانده بود) برای پیدا کردن و حمایت از پدرش وارد منطقه حکمرانی جیرو می شود و رسما نیز اعلام می کند که فقط قصد پیدا کردن پدر و به همراه بردن او را دارد، جیرو با خدعه زن تصمیم می گیرد که او را در پیدا کردن پدرش آزاد بگذارد تا وقتی او پیدا شد آنها را کشته و از میان بردارند. در این میان جیرو با سپاهیانش در مقابل سپاهیان برادرش سابورو قرار گرفته و تلفات زیادی می دهد و در عین حال سابورو که به همراه چند نفر برای پیدا کردن پدرش رفته است او را پیدا میکند ولی به دست یاران جیرو با تیر و کمان کشته می شود. پدر که حالت جنون به او دست داده بود و با دیدن پسرش سابورو بهبود پیدا کرده بود در کنار جنازه پسرش جان می دهد. از سوی دیگر دشمنان خارجی که قصد حمله به آن دشت را داشته اند با یک کمین حساب شده و شبیخون قلعه (برج) اول را به آتش کشیده و جیرو را نیز نابود می کنند و بدین ترتیب سلسه ایشی مونجی منقرض می شود و به نابودی سپرده می شود.

این همان نیت زن بود که با شیطنت اهداف خود را پیش برده و انتقام مرگ خانواده اش را از خانواده ایشی مونجی می گیرد.

نقد فیلم آشوب

نقد فیلم آشوب

در تحلیل شخصیتهای فیلم می توان گفت ایشی مونجی که در برج کوچک متولد شده و از ۱۷ سالگی پرچم خود را برای حاکمیت به اهتراز در آورده است پس از بیش از پنجاه سال نبرد و خونریزی توانسته است تمام دشت را به دست آورده و حاکم و فرمانروای مطلق سرزمین خود شود. او که اکنون ۷۰ سال دارد اذعان می کند که احتیاج به آرامش دارد پس بنابراین ریاست خانواده ایشی مونجی را به پسر بزرگش تارو می سپارد، این موضوعی است که او از دیر باز به آن اندیشیده است و دیدن یک رویا انگیزه ای برای اعلام آن می شود.

در آغاز فیلم، عالیجناب ایشی مونجی و پسران و همراهانش نشان داده می شوند که در حال شکار هستند و درست زمانی که عالیجناب ایشی مونجی تیر را از کمان رها می کند نوشته آشوب به صورت کتپشن و با رنگ قرمز روی صفحه پدیدار می شود. سپس او در اردوگاه خود ره همراه یارانش دیده می شود که در حال خوردن و آشامیدن هستند دو نفر برای اینکه دخترشان را به سابورو، پسر کوچک ایشی مونجی بدهند نیز به اردوگاه آمده اند، ایشی مونجی متلکی هم به یکی از آنها که زبان بازی می کند می ا ندازد. کیومی، دلقک دربار است که با حرکات نمایشی و جملات طنز اسباب تفریح عالیجناب و میهمانانش را فراهم می آورد. از او خواسته می شود تا هنر نمایی کند و او نیز با حرکاتی نمایشی بزرگان حاضر را سر کار گذاشته و بعد عنوان می کند که خرگوشی را دیده است و کتری که روی آتش است را به شکل خرگوش در آورده و به دست می گیرد ولی سابورو با زبانی تیز و زننده می گوید خرگوش دو نفری هستند که آمده اند تا دخترشان را پیشکش کنند و پدرش گوش آنها را ببرد.

ایشی مونجی خود را به خواب می زند و همه اردوگاه را ترک می کنند، در حالی که دو برادر دیگر یعنی تارو و جیرو در حال مذاکره راجع به زخم زبان برادر شان سابورو هستند و روش هوشمندانه ای که پدرشان به خرج داده و خود را به خواب زده است، سابورو شاخه های درختی را قطع می کند و بالای سر پدرش روی زمین می کوبد تا او در سایه آن درختان استراحت کند. اینها همگی نشان از صراحت لهجه و صداقت سابورو در برخورد با پدرش وسایر برخوردهای اجتماعی است. شخصیت سه برادر بسیار قابل تامل است، تارو (برادر بزرگتر) که فریب همسرش را خورده و علیرغم اعتماد پدرش قصد دارد او را مجبور کند تا نشان خانوادگی را از او بگیرد و مجبورش کند تا تحت فرمان پدر باشد و این پسر سست عنصر، تاثیر پذیر، ساده لوح نمک نشناس به نظر می آید.

پسر دوم (جیرو) که ۱۲ ماه از برادر بزرگترش تارو، کوچکتر است از ابتدا خیال فرمانروایی را در سر داشته و همواره از اینکه صرفا به خاطر چند ماه کوچکتر بودن، نتوانسته است اولین باشد از این امر ناخشنود است. وقتی مشاوران پیشنهاد می کنند که همسر برادرش را که بسیار سیاس و فریب کار است از میان بردارند او هشدار می دهد که مواظب حرف زدنشان باشند و این نشان دهنده آن است که جیرو از ابتدا به آن زن علاقه داشته و اسیر او شده است. جیرو طمع فرمانروایی و قدرت طلبی و شهوت دارد. شهوت او زمانی که دستور آوردن سر همسرش سوئه را صادر می کند کاملا مشخص است. سابورو، کوچکترین پسر ایشی مونجی، همانطور که گفته شد صداقت و صراحت لهجه خود را نشان می دهد و با حرکت کردن برای نجات پدرش وفاداری او کاملا بارز است. و در جایی که تانگو یار باوفای سابورو به ایشی مونجی می گوید که به دستور سابورو خود را به شکل مبدلی در آورده است تا از دور از ایشی مونجی مراقبت کند.

نقد فیلم آشوب

نقد فیلم آشوب

هیتارو ایشی مونجی (فرمانروا) که اکنون خرفت و پیر شده است خود نیز به این امر واقف است تلاش می کند تا قدرتش را به پسرانش واگذار کند و حاکمیت خانواده اش را در زمان حیاتش حفظ کند ولی با چشم با می بیند که تمام خانواده اش در حال نابودی است. او در مواقعی شجاعتها و عکس العملهای جدی از خود نشان می دهد نظیر زمانی که کیومی در معرض هجوم یکی از سربازان پسرش تارو قرار می گیرد و او با تیر و کمان وی را هدف قرار می دهد. یا وقتی که با اقتدار از محافظانش حمایت می کند و به جانبداری از آنها برج دوم را که جیرو در آن ساکن است ترک می کند و سپس دستور می دهد که در قلعه را ببندند و قاطعانه می گوید که جیرو دیگر پسر او نیست. ولی بلافاصله حالت ضعف و ناتوانی به او دست می دهد که این امر نشان از کهولت سن و ناتوانی جسمانی او دارد.

کیومی که دلقک دربار است با ادا کلمات و جملات پر معنی و طنز گونه پیامهای زیادی را منتقل می نماید. او یار با وفای عالیجناب ایشی مونجی است و در همه فراز و نشیبهای بعدی همراه اوست. در جایی می گوید وقتی می بینی صخره ای در حال سقوط است و تو روی آن صخره هستی عاقلانه ترین راه این است که از روی آن به زمین بپری و بعد می خواهد فرمانروا را ترک کند که با ندای او باز می گردد و نز د او باقی می ماند.

جیرو در مقطعی بین دو زن قرار می گیرد یکی سوئه همسرش که خانواده اش به دست پدرش ایشی مونجی کشته شده اند و برادرش نیز به دست وی نابینا شده است و دیگری (کایت) همسر برادرش که اکنون معشوقه اوست و او نیز سرنوشتی مشابه سرنوشت سوئه داشته است.

سوئه که خانواده اش به دست ایشی مونجی کشته شده اند در اولین صحنه در شرایطی نشان داده می شود که در حال دعاست، او در دعای خود از خدا می خواهد که آنها را در برابر هجوم کینه ها و افکار خانمانسوز دور کند و رحمتش را از آنها (خاکیان) دور نکند. ایشی مونجی در این دیدار که بسیار مورد مهر و محبت سوئه قرار می گیرد خطاب به او می گوید من قلعه شما را به آتش کشیدم و پدر و مادر و خانواده شما را کشتم، چرا به من اینگونه مهربانانه نگاه می کنید. باید از من متنفر باشید. من قاتلم و سوئه پاسخ می دهد قادر نیستم من نفرت را در کنار عشق و زندگی فراموش کرده ام در کنار زندگی عشق و محبت هم هست.

سوئه مهربانانه برای آوردن نی برادرش و به دنبال خدمه خود به خانه باز می گردد ولی در آنجا سر او از تنش جدا شده و برای زن جیرو فرستاده می شود.

(کایت) زن دیگر، با روح شیطانی نه تنها سراغ مهر و عشق نرفته بلکه با رفتار کینه توزانه در صدد انتقامجویی بر آمده و فجایع بزرگی را به بار می آورد. او از همان ابتدا با طرح این موضوع که من اکنون بانوی خانه ام و همه بانوان دربار، حتی همسران عالیجناب ایشی مونجی باید به من احترام بگذارند و بعد به بهانه نشان خانوادگی فتنه هایی را ایجاد می کند و زمینه را برای قتل و جنایت فراهم می نماید. کایت بهانه بانوی اول بودن را دارد.

نقد فیلم آشوب

نقد فیلم آشوب

تسروما، برادر کوچک سوئه که به دست عالجناب ایشی مونجی نابینا شده است نی می زند با موهای بلندی که دارد و نی که می نوازد از یک روح عرفانی و معنوی که درکالبد اوست یاد می کند. او زمانی که نی اش در قصر جا می ماند اصرار می کند که باز گردد و آن را بیاورد و می گوید من به جز این نی چیز دیگری ندارم، که نشان از روح درویشی و دنیا گریز او دارد. او زمانی که عالیجناب ایشی مونجی به کلبه او پناه می آورد و خود را معرفی می کند بانی آهنگی را می نوازد که موجب حرکت های جنون آمیز و سمبلیک ایشی مونجی و حیرت کیومی و تانگو که همراه او هستند می شود.

همانگونه که گفته شد آشوب سرشار از نکات مختلفی است که پرداختن به آنها عاری از لطف نیست مثل زمانی که عالیجناب ایشی مونجی و کیومی در قلعه تسروما که به دست خود او به آتش کشیده شده است اقامت می کنند و گفتارها و رفتارهای کیومی یا استفاده از رنگ ها، نشانه ها، موسیقی و خط داستانی قوی که در فیلم وجود دارد که در این تحلیل به آنها اشاره ای نمی شود.

از شکل گیری فیلمنامه آشوب تا ساختن آن، ده سال طول کشید. چرا مدتی تا این حد طولانی؟

نقد فیلم آشوب

نقد فیلم آشوب

ابتدا باید به شما بگویم که در آغاز، کسی حاضر نبود آشوب را تهیه کند. تهیه کنندگان، فیلم را بسیار گران می دانستند، بنابراین تصمیم گرفتم به سه دلیل، اول شبه جنگجو را بسازم. می بایست ثابت کرد که فیلمی پر از زره و لباس می تواند توجه مردم را جلب کند، علیرغم نظر مخالف دست اندرکاران حرفه ای. دوم با کار کردن روی همان دوره تاریخی آشوب این فرصت را می یافتم تا خودم را از نظر مالی بهتر آماده کنم و بودجه ای به دست بیاورم که از نظر همه مردم، بیش از حد سنگین بود. و سرانجام اینکه شبح جنگجو این امکان را برای من فراهم می کرد تا راه حلی برای مسئله «اسب» که در ژاپن بسیار حساس است، پیدا کنم. در ضمن در این زمینه، ما حدود صد راس اسب در هوکایدو خریدیم که بعدا آنها را فروختیم، زیرا آنها اسب هایی با کیفیت بالا نبودند و بیشتر برای مصرف به کار می آمدند. در عوض برای آشوب، ما ۵۲ راس اسب خون خالص از آمریکا خریداری کردیم که بسیار آسان دوباره فروخته شدند. اسب های آمریکایی بسیار خوب و صاف می دوند، تند و تیز هستند و مشکلاتی در زمان فیلمبرداری دسته جمعی با آنها داشتیم، با وجود این بسیار خوب تربیت شده اند.

فیلم روی رفت و برگشت هایی میان قصر سه پسر آهنگ یافته است. هیدئو تورای طرد شده، از یک قصر به قصر دیگر می رود. آیا ساکن کردن آنها برایتان اهمیت داشت؟ چرا در فیلمنامه طرفندی به کار نبردید تا آنها را به دور هم جمع کنید؟

می دانید سرزمین های تحت فرمان سه پسر، بسیار از هم دور هستند. نمی توان آنها را در یک تصویر واحد نشان داد و فهماندن فضای جغرافیایی در یک فیلم بسیار مشکل است. در صحنه های نبرد آدم می تواند دو ارتش را از طریق ورودشان به قاب چه از چپ و چه از راست تمیز دهد، اما زمانی که موقعیت دوربین را تغییر می دهید همه چیز عوض می شود. من برای آشوب، تلاش اضافه ای چهت مشخص کردن وضعیت نکردم. زمان هفت سامورایی، سعی کردم از طریق یک نقشه به خودم کمک کنم، اما این کار را که کاملا به نشانه های مبهم بسنده می کند، تماشاگر را گیج می سازد. برای ساده کردن مسائل باید گفت که در جنوب، دریا قرار دارد و در شمال، کوه، همینقدر کافی است. نمی شود تمام وقت یک فیلم را برای توصیف مکانها تلف کرد.

نقد فیلم آشوب

نقد فیلم آشوب

در صحنه ای که به جهنم معروف است و طی آن قصر سوم آتش می گیرد، نوار صوتی، خاموش می شود. در پی چه نوع تاثیری بودید؟

غیبت صدا، قطعا روی تماشاگر تاثیر می گذارد. کارکرد این واسطه صامت این است که برای جهالت بشری و تمام این قتل عامی که مقابل چشمانمان روی می دهد، به مثابه یک محل انعکاس صوت عمل کند. تنها پس از شلیک گلوله ای که مرگ تارو را سبب می شود است که صداهای طبیعی دوباره روی نوار صوتی ظاهر می شود. وقتی اسب ها می دوند، تماشاگر اندکی صدای موسیقی می شنود. من این را مخصوصا اضافه کردم، زیرا اگر موسیقی را حذف کنیم، صدای سم اسب ها عمق خودش را از دست می دهد. وقتی اسب ها چهار نعل می دوند، زمین می لرزد و آدم ها قبل از اینکه تماشاگر آنها را مستقیما مشاهده کند، احساس می کند. برای دادن این تاثیر بود که از موسیقی استفاده کردم. یک قطعه موسیقیایی در یک فیلم، اندکی مانند کسی است که تمام بار را تحمل می کند. برای وضعیت اسب ها، این مسئله کاملا ادراک تماشاگر را تغییر می دهد، اما متوجه این مساله نمی شویم.

آیا مفهوم خاصی به عنوان فیلمتان آشوب می دهید؟

در زبان ژاپنی، گذشته از یک ایدئو گرام بسیار پیچیده، معادلی برای کلمه آشوب نیست. من این عنوان را به طور موقتی انتخاب کردم وبه خودم گفته بودم که چیز بهتری پیدا خواهم کرد. در آخر به این نام عادت کردم.

فرم را از محتوای خصمانه آزاد کنید، یا به بیانِ دقیق‌تر، از فرم، ابزارِ تخریب بسازید تا به تنها محتوای [ممکن] تبدیل شود. از کلمه، رنگ، آوا و خط در شکلِ عریانِ خشن‌بارِ آن‌ها استفاده کنید، به مثابه نفی و نقضِ کل محتوا. “هربرت مارکوزه”

شاید نقل قولی که بالا‌ی نوشتارم از مارکوزه آورده باشم کمی در خوانش مفاهیم کلانِ سینمای آکیرا کوروساوا نا‌متجانس به نظر برسد، چه این‌که بسیاری منتقدان او را نماینده‌ی نوعی سنت‌گرایی مفهومی می‌دانند که در مسیرِ خود بر آن‌چه ژاپن از کف داده حسرت می‌خورد. این ایده به زعمِ من با نگاه به چند فیلمِ تاریخی‌نُمای او از جمله «آشوب»، «سریر خون» و از همه مهم‌تر «شبحِ جنگ‌جو» دود می‌شود و به هوا می‌رود و همان‌طور که مارکوزه گفته فرم چنان به ابزارِ تخریبِ محتوا تبدیل می‌شود که خشونتِ این فرایند کاملا احساس می‌شود. کوروساوا نه مصداقِ سینمای باشکوه است، نه قرار است مرثیه‌سُرای روزهای از دست رفته‌ی قبل از عصرِ مِیجی باشد.

عصری که به واقع پایانِ دورانِ قدرتِ شوگان‌ها و سامورایی‌ها و از همه مهم‌تر باز شدنِ فضای سیاسی محسوب می‌شود. کوروساوا با این تلقی شروع به بازسازی خشنِ روایت‌هایی از روزگارِ سامورایی‌ها می‌کند. آن هم در یک بُرهه‌ی سیاسی و اجتماعی خاص؛ در ژاپن جنگ باخته نوعی احساس همدلی دیده می‌شود با ارزش‌های دورانِ کهن. اصولا جریانی در هنر و سینمای ژاپنِ بعد از جنگ وجود دارد که با مولفه‌های مدرن به اُبژه‌های کلاسیک می‌پردازد. اما کوروساوا هم که از دلِ چنین فضایی و از یک خانواده‌ی قدیمی سامورایی ـ اما نه‌چندان رده‌ی بالا ـ برآمده در آثاری که به لحاظ زمانی به دورانِ قدرتِ شوگان‌ها تعلق دارد با استفاده از نوعی واقعیت‌سازی تراژیک مقابلِ روحیه‌ی سنت‌گرایی می‌ایستد که پی احضارِ دوباره‌ی آن دوران است، از این رو و بر اساسِ خوانشِ مارکوزه‌ای که در این متنِ مد نظرِ من است، می‌توان ایده او را تا حدودی با این گزاره معنایی مارکوزه تبیین کرد: «هنر اصلِ عقلِ رایج را به چالش می‌طلبد: در بازنمایی نظم حسیت، منطق ممنوعه‌ای را به یاری می‌گیرد ـ منطقِ ارضا و کامیابی که علیه منطقِ سرکوب است.

نقد فیلم آشوب

نقد فیلم آشوب

پشت شکل زیباشناختی والایش یافته، محتوایی والایش نیافته حضور دارد: تعهد و پایبندی به اصلِ لذت.» این نگاهِ انقلابی به زیبایی‌شناسی در جهانِ کوروساوا هرچند محافظه‌کارانه، اما همه‌جانبه اجرا می‌شود و چون نقدِ عقلِ رایج، یعنی عقلِ سنت‌نُمای نوستالژی‌خواه را در دلِ خود دارد، از بازسازی ملال‌آورِ تاریخِ رسمی فراتر می‌رود. هنرمندی چون کوروساوا در چنین روندی به شدت به چگونگی از پای ‌در آوردنِ تکه‌های تاریخی‌اش توجه دارد. در آشوب هرچند از شکسپیر کمک می‌گیرد، اما نوعی زوالِ لذتمند می‌سازد که مملو از خون و رنگ است. همین ماجرا در فیلمِ «شبحِ جنگ‌جو» دیده می‌شود. ترکیب‌بندی شاعرانه از فرایندِ پوسیدن یک پیشوا و استحاله‌ی یک فردِ عادی و باور به این‌که روحِ ژاپن شده در ملغمه‌ای خونین و نا‌مهربان با مخاطبِ عام رخ می‌دهد. کوروساوا به شدت خشن با این باور‌پذیری و آن سقوط در فیلمِ «آشوب» برخورد می‌کند. هرچند ژاپنِ دوران کوروساوا به هیچ وجه نمی‌تواند در ساختارِ حکومت‌های توتالیتر طبقه‌‌بندی شود اما شکلی از ارزش را در خود داشت (و دارد) که با پایبندی به اصولِ زیبای مُردن و طبقات اجازه نمی‌دادند تا پوسته‌ی جامعه عوض شود.

کوروساوا هم اصلا در تلاش برای تحول در این امر نبود بلکه او با استعانت به اصلِ پایبندی به لذت در منطقِ احساس‌گرای‌اش که تا حدودی عقل‌گریز نیز به نظر می‌رسد، به تصویرِ جاه‌طلبانه‌ای از خشونت مشغول شد که فاقدِ قهرمان است. این شاید مهم‌ترین انگاره‌ای باشد که بتوان از پسِ آن لذت‌طلبی انقلابی آن را دید. برای درکِ این عقل‌گریزی می‌توان به تصویری که آرتیست از سامورایی‌ها و رفتارهای درون‌متنی‌شان ارائه می‌کند توجه کرد، مثلا در بسیاری از این آثار حتا در اثری حماسی‌تر از بقیه مثلِ «هفت سامورایی» قهرمان‌های او اغلب پی کسبِ نوعی خوشی و خشونت هستند که نه برآورنده‌ی روحِ تاریخی ثبت شده است، نه اصولا محتوای باستانی‌ای را تعقیب می‌کنند.

نقد فیلم آشوب

نقد فیلم آشوب

به همین دلیل کوروساوا بیش از این که راوی سنتِ ژاپنی باشد، بیان‌گر خشونتِ تغلیظ شده‌ای است که جنونِ جاری در آن او را به وجد می‌آورد. فوکوتساوا یوکیچی در کتاب کلاسیک خود یعنی «نظریه‌ی تمدن» اشاره دارد به این نکته که در بیشترِ روزگار زیستِ ژاپن و عمدتا دورانِ قدرتِ انواع خاندان‌های شوگان‌ها فردیت امرِ گمشده‌ای بود. به واقع حتی سامورایی‌ها نیز به هیچ‌وجه فردیت به مفهوم متداول‌اش را نداشته و همین امر به نکته‌ای تبدیل شد که می‌توان شکلی از خوانشِ آن را در سینمای کوروساوا دید. او در خوانشی که از مفهومِ سامورایی دارد در ادامه‌ی همان شکلِ جعلی‌اش از تاریخ با وجودِ این‌که فاقد قهرمان است اما به همان آدم‌های خاک‌آلودِ گاه بی‌سروپا فردیت می‌بخشد و اجازه می‌دهد تا آن‌ها رهبری متن را بر‌عهده بگیرند. شاید یکی از دلایلی که باعث انتقادِ شدید بخشِ عمده‌ای از منتقدانِ سنت‌گرای ژاپنی به او شد همین دخالت‌های انقلابی‌اش باشد در واقعیتِ مرسوم و تاریخی.

کوروساوا با ترکیبِ فردیت و خشونت منطقِ تازه‌ای می‌سازد که در آن همان ایده‌ای مارکوزه‌ای دیده ‌می‌شود: مقابله‌ی واقعیت با رئالیته‌ی رسمی. چنین فرایندی زیبایی‌شناسی خشونت را از مرزهای ملال‌آورِ اخلاقِ اروپایی‌ ـ مسیحی دور کرده و اتفاقا در خوانشی افراطی به تقدیس‌اش مشغول می‌شود. دست‌های قطع شده، جسدهای درهم پیچیده، سرهایی که رگ‌هاشان بیرون زده و از همه مهم‌تر چهره‌های دوزخی که آرتیست از زندگان نشان می‌دهد نه درصدد صدور بیانیه‌ی اخلاقی‌ست، نه رماندنِ مخاطب، این عینِ واقعیت است و با توجه به این‌که طریقت سامورایی و شینتو بر مرگ استوار است، ریشه‌های مذهبی- آیینی خود را نیز دارد. اما این محشر خون و ضربه و جعل در میزانسن‌‌های فیلم‌ساز آشوب به پا نمی‌کند بلکه به شکلی بدوی حاوی نوعی تاریخ‌نگری از فردیتِ رها شده‌ای است که مُردن را ستایش می‌کند و بر همین پایه عقل را به مبارزه و چالش می‌کشد.

نقد فیلم آشوب

نقد فیلم آشوب

روحِ ژاپنی کوروساوا در تریلوژی مشهورش به صریح‌ترین شکل ممکن عقل را نشانه رفته و نوعی احساس‌گرایی رندانه را پیشنهاد می‌کند که در نهایت به آن سامورایی‌های عجیب فردیت و صورت می‌بخشد. بنابراین کوروساوا نماینده سنت نیست و اصلا آن قدر درگیر است با بازخوانی‌های مُدرن‌اش از تکه‌های ژاپن که سنت را به نفعِ گریزش از عقل مصادره می‌کند. وقتی این روندِ طی شده را تماشا می‌کنیم پی می‌بریم به احضار شبح‌های خندان و گاه خشمگین که ناظر این محشر هستند در فضای روایی اثر. این اشباح که دقیقاً بازخوانی نسبتا وفاداری هستند از مفهوم مردگان در سنت‌های شینتوی ژاپنی، گاه تجسم می‌یابند و گاه در هیات دانای کلی خونسرد تماشا می‌کنند و اجازه می‌دهند عقل متلاشی شود. بنابراین اشباحِ کوروساوا کنارِ فردیت و خشونت به سه محور اصلی استراتژی زیبایی‌شناسی او تبدیل می‌شوند. این سه‌گانه به جنگِ عقل رفته‌اند.

کوروساوا هرچند با گرایش‌های انقلابی در هنر آن‌چنان میانه‌ی تئوریکی نداشت اما هوشمندانه نظامِ ترکیبی‌ای ساخت که در عینِ برآمدن از سنت آن را هجو می‌کند و در عینِ هجوش ناگاه مقابلِ حافظه‌ی زیبای‌اش ساکت می‌ایستد. اولی را می‌شود در «آشوب»‌اش دید و دومی را در «شبحِ جنگ‌جو». هرچند سکوتی که در دومی دیده می‌شود به شکل فرمی در نمونه‌ی اول نیز وجود دارد. شکلی از ریشخند و احترام که شاید از دلِ سکوتِ‌هایکوها بیرون آمده باشد و شاید از تعلیقِ عقل. البته این اهمیتی ندارد، چیزی که مهم است این‌که آکیرا کوروساوا توانسته با بازآفرینی روابطِ پیچیده‌ی قدرتِ سیاسی و تاریخِ عمدتا خشنِ ژاپن نوعی اسطوره بسازد که متولد ضدیت با عقل است.

پی‌نوشت

* نقل‌قول‌هایی که از مارکوزه در متن آمده‌اند برگرفته شده‌اند از رساله‌ی «سیاست و زیبایی‌شناسی در نظریه هربرت مارکوزه» نوشته‌ی امیرهوشنگ افتخاری‌راد. نشرِ رشدِ آموزش. ۱۳۸۹

* درباب مفهومِ فردیت در ژاپنِ قدیم نگاه کنید به کتابِ «نظریه‌ی تمدن» نوشتهِ فوکوتساوا یوکیچی با ترجمه‌ی چنگیز پهلوان، چاپِ دوم ۱۳۷۹، نشر آبی

خلاصه فیلم: پادشاهی(هیدوتورا) عمر خویش را در فتح و کشورگشایی گذرانده و اکنون می‌خواهد سرزمینش را بین پسرانش تقسیم کند. حال در این باره که چگونه عمل کند دستخوش تردیدهایی می‌شود و با این پرسش اساسی مواجه می‌شود که تکیه‌گاه و اعتماد انسان در این جهان باید به چه چیز باشد و از این رو ناچار بار دیگر گذشته‌ی خود را مرور می‌کند و با فراز و نشیب‌هایی روبرو می‌گردد.

داستان این فیلم داستان پادشاهی است که عمر خود را در ریختن خون انسان‌ها سپری کرده و هیچ رحم و شفقتی بروز نداده است و اکنون جویای آرامش و وفا از فرزندان و اطرافیان خود است. او در جایی از فیلم می‌گوید ما نمی‌توانیم به رحمت خداوند (بودا) تکیه کنیم و در جهان جای خدا را خشم و آشوب گرفته است. اکنون از پی اتفاقاتی با نتیجه‌ی انتخاب‌های قبلی خود در زندگی روبرو می‌شود و به طرز بسیار خوارکننده‌ای بار دیگر به مسئله‌ی معنای زندگی رجوع می‌کند. در این میان سه فرزند او هر یک دست به انتخاب‌های متفاوتی می‌زنند. اما بخش مهمی از ماجرا نیز به شخصیت‌هایی اختصاص می‌یابد که مورد قهر و ستم هیدوتورا بوده‌اند و اکنون مسیرهای متفاوتی اتخاذ کرده‌اند: یکی سرشار از نفرت و در میل انتقام و دیگری عابدی بی‌کینه در راه خداوند. در این میان بودا(خدا) نیز بازیگری بسیار مهم است که افراد فیلم در برابر آن موضع‌گیری‌های متفاوتی می‌کنند. سرانجام دلقک فیلم شروع به شطح و بدگویی کردن از خداوند می‌کند، اما تانگو با او مخالفت کرده می‌گوید: “خدایان نمی‌توانند ما را از شر خودمان حفظ کنند.” با این حال تا پایان داستان این پرسش باقی می‌ماند که مسئولیت این همه شرور در زندگی با کیست، و در این میانه خداوند آیا نجات بخش است یا نه؟

*ملاحظات: ریتم فیلم کمی کند است، اگر چه که قصه محور است و داستانی دراماتیک را دنبال می‌کند. این فیلم رویه‌ای نسبتا عرفانی داشته و با حال و هوای دین بودایی نزدیکی ویژه‌ای دارد.

خلاصه ای از زندگی و دغدغه­‌های فیلم­نامه‌نویس یا کارگردان که در ساخت فیلم تاثیر گذاشته است: کوروساوا کارگردانی قصه‌ہپرداز است که در فیلم‌هایش به دفاع از ارزش‌های اخلاقی پرداخته و با رجوع به سنت ژاپن لزوم و اهمیت انتخاب‌های اخلاقی و نیز نتیجه‌ی انتخاب‌های آدمی را یادآور می‌شود. نکته‌ی بسیار اساسی در کارهای او، پرسش از امکان اخلاقی زیستن در جهانی بی‌اخلاق و رو به فساد است؛ اینکه آیا در چنین جهانی می‌توان اخلاقی زیست؟ در آن صورت ما چه پاسخی برای دفاع از اخلاقی زیستن داریم؟

—–

تاملاتی در باب سینما، اردوان وزیری

آخرین سامورائی: ادای دین به کوروساوا

نقد فیلم آشوب

نقد فیلم آشوب

کوروساوا کارگردانی بود که در اغلب فیلم های خود به ستایش سلحشوران سامورائی می پرداخت و در نمایش شجاعت و مردانگی آنان، داستان های بسیار زیبایی را به تصویر می کشید که از مرزهای کشور ژاپن فراتر رفت و شهرتی جهانی یافت. بسیاری از مردم دنیا از طریق فیلم های او با سامورائی ها و آداب و رسوم و رفتار آنان آشنا شدند. او در این مسیر از تمام قوای خلاقه خود بهره می گرفت و صحنه هایی فراموش ناشدنی خلق می کرد که تا مدت ها در ذهن و یاد بینندگان فیلم های او باقی می ماند.تسلط او بر عناصر و دستور زبان سینما به گونه ای بود که حتی اگر داستان هایی را که او روایت کرده است دوست نداشته باشیم، باز هم می توانیم از تماشای صحنه های دقیق و پرجزئیات فیلم های او لذت ببریم.

کارگردان فیلم آخرین سامورائی با انتخاب داستانی نسبتا” عجیب ( حضور ارتش آمریکا در ژاپن برای مبارزه با سامورائی ها ) تلاش می کند تا به شکلی دیگر روایتگر شجاعت ها و مردانگی های سامورائی ها باشد که انصافا” در این راه موفق عمل کرده است.تصور می کنم که او قبل از ساخت این فیلم آثار کوروساوا را به دقت تماشا کرده و ضمن مطالعه احوال سلحشوران امپراطوری میجی، تاثیر عمیقی از کوروساوا گرفته است.تاثیر و الهام کارگردان فیلم از کوروساوا ( گذشته از داستان )، در بافت ساختاری فیلم نیز خودنمایی می کند و اوج آن را می توان در صحنه نبرد عظیمی که بین سامورائی ها و سربازان امپراطور درمی گیرد و کاملا” یادآور سکانس نبرد فیلم آشوب ( رن ) کوروساوا است مشاهده کرد. چیدمان صحنه های این سکانس شامل نماهای دور و نزدیک، نمایش فاصله بین دو سپاه، دشت سبزی که نبرد در آن رخ می دهد، رنگ آمیزی صحنه ها ( که در لباس دو طرف درگیردر جنگ متجلی می شود) و بسیاری موارد دیگر کاملا” نشان گر تاثیرپذیری کارگردان از فیلم آشوب و البته ادای دینی به کارگردان برجسته سینما هستند و باید گفت که او به خوبی از عهده اجرای این صحنه های دشوار برآمده است.

 

تفاوت بازیگری در هفت سامورایی و هفت دلاور

 

 

 

 

 

 

جزییات بی­شماری در بازیگری هست که برخاسته از انتخاب­های زیبایی شناسانة ارائه شده است و فیلم به فیلم، نوع بیان در بازی بازیگران (آن­چه از متن ارائه می­کنند، بیان از طریق صورت، حالات و حرکات) تفاوت می­کند. تفاوت­های فرهنگی نیز در این میان قابل بحث هستند. این فصل به بازی­ها در هفت سامورایی (آکی­را کوروساوا، 1954) و هفت دلاور (جان استرجس، 1960) می­پردازد. هولیوود به شیوة فرهنگی و زیبایی­شناسانة خودش اثرکوروساوا را اقتباس کرد. مطالعة تطبیقی این دو فیلم آموزنده خواهد بود؛ چون سبک بازیگری در آن­ها بسیار از هم فاصله دارد. همان­طور که خواهیم دید اجرای بازیگران در هفت سامورایی وابسته حرکات افقی بازیگران در نواحی لگن است؛ در حالی که اجرا­ها در هفت دلاور حول محور عمودی بدن است که مشخصه­اش حالت جدا بودن بازو­ها از بدن است. به همین نسبت طراحی حرکات در فیلم کوروساوا به نوعی است که به شخصیت­ها هویتی اجتماعی می­بخشد در حالی که در ساختة استرجس، شخصیت­ها به جمعی تعلق دارند که برای هویت فردی ارزش قائل است.

 

فیلم ژاپنی و تئاتر: زمینة زیبایی­شناسانه-فرهنگی هفت سامورایی

در نخستین سال­های پیدایش سینما، ژاپنی­ها تصاویر متحرک را یک سرگرمی تازه، متفاوت، مدرن، ماشینی و مستقل در نظر نمی­گرفتند که یک دلیلش این بود که در مراحل شکل­گیری سینمای ژاپنی از 1904 تا 1920، تئاتر خصوصاً کابوکی، اثر بی­واسطه بر دستور زبان این سینما داشت. علاوه بر این دلگرمی فیلم­سازان به روایت، دیالوگ و تفسیری که بنشی­ها­ (افرادی که کنار پردة سینما می­ایستادند و داستان فیلم­های صامت را روایت و اجرا می­کردند) ارائه می­دادند؛ باعث می­شد تماشاگر ژاپنی، سینما را امتداد هنر بازیگری موجود تلقی کند. در اوایل دهة 20 میلادی بنشی­ها  نه تنها روایت را از بر می­خواندند و دیالوگ­ها را بازی می­کردند؛ بلکه ظاهراً مسؤولیت تفسیر و تحلیل فیلم را نیز بر عهده داشتند. درواقع آن­ها انتظارات تماشاگر را آن­چنان برآورده می­کردند که حتی وقتی فیلم­های خارجی که با فرهنگ تماشاگر ژاپنی همخوانی نداشتند؛ به نمایش در می­آمدند، برای تماشاگر ثقیل نبودند. اگر چه در این دوران کمپانی­های فیلم­سازی ژاپنی به دنبال اقتباس­هایی از ایبسن و تولستوی بودند اما تأثیر کابوکی بر سینمای ژاپن انکار ناپذیر است. با این حال  شین گه­کی (تئاتر نو) نیز اثر مهمی بر سینمای این کشور داشت. ارتباط میان سینما و تئاتر ژاپن با یکدیگر به دوران ناطق نیز کشیده شد.

 هفت سامورایی یکی از آثاری است که به شدت تحت تأثیر تئاتر سنتی ژاپنی قرار دارد. کوروساوا در  مردانی که پا روی دم ببر گذاشتند (1945)، سریر خون (1957) وآشوب (1985) از قرارداد­های تئاتر نو استفاده کرد. با این حال او به استفاده از هر دو سنت تئاتری ژاپنی و غربی اعتقاد داشت. از نظر کوروساوا فیلم می­تواند و باید بر اساس ساختار سمفونی غربی طرح­ریزی شود و از سه یا چهار موومان و تمپو­های متفاوت استفاده کند و از سوی دیگر از ساختار سه­گانة بازی در تئاتر نو، جو (مقدمه)، ها(انهدام) و کیو (شتاب) بهره ببرد. از این گذشته انتخاب بازیگران در آثار کوروساوا نشان می­دهد که اشتباه است اگر فکر کنیم تئاتر نو ایستا و بازیگر در آن چندان تحرکی ندارد. او بازی به سبک تئانر نو را سرشار حرکات خشنی می­داند که شبیه حرکات آکروباتیک هستند. او معتقد است که چنین کنش­هایی باید در آرامش ایجاد شوند. در آرامش اما در عین حال سرشار از شدت و حرارت. حرف او ما را به یاد سی­جی میا­گوچی می­اندازد که در هفت سامورایی در نقش کیوزو بازی کرده است. شمشیر زنی ماهر که مانند دیگر سامورایی­های باتجربه، قوی، مستقیم است. ویژگی ناگهانی بودن حرکات میا­گوچی و حالات آوایی­اش او را از دیگران متمایز می­کند. کوروساوا گفته است که وقتی جوان بوده، به شدت تحت تأثیر توانایی مربی­اش یاناماتو کاجیرو در راهنمایی بازیگران بوده است. وقتی کوروساوا به کارگردانی روی آورد؛ در فرآیند تولید یک فیلم، کار با بازیگران برایش به شدت اهمیت پیدا کرد. او پیش از آن که انتخاب بازیگران به اتمام برسد؛ کارش را با روخوانی فیلم­نامه آغاز می­کرد. تاکاشی شیمورا بازیگر هفت سامورایی و زیستن(1952) می­گوید که گام بعدی کوروساوا تمرین­های مقدماتی تئاتری بود. سپس تمرین همراه با گریم و چندین مرتبه تمرین همراه با استفاده از نور­ها و جایگاه­های دوربین­ها و سپس دفعات زیادی تمرین با لباس، دقیقاً همان­طور که در تئاتر رایج است. شیمورا خاطر نشان می­کند که کوروساوا چند هفتة تمام با بازیگرانی که لباس فیلم را بر تن داشتند؛ تمرین می­کرد و گاهی در استودیو تصویری پشت سر بازیگران بر روی پرده می­انداخت و مانند یک نمایش تمام فیلم را بار­ها و بار­ها با لباس کامل تمرین می­کرد؛ در حالی که خودش تنها تماشاگر فیلم بود. کوروساوا اعاتقاد داشت که تمرین چندبارة یک صحنه یا یک کنش باعث می­شود چیز تازه­ای از کار بیرون بزند. او تمرین را با ساختن یک مجسمه از خمیر کاغذ مقایسه می­کرد. هر بار لایة تازه­ای از خمیر روی کاغذ لایة قبلی می­آید تا این که محصول نهایی در آخر به چیزی کاملاً متفاوت از آن­چه در ابتدا بوده، بدل می­شود.

هفت سامورایی را که در 1954 به نمایش درآمد؛ می­توان گزارشی از شکست نظامی ژاپن در جنگ جهانی دوم تفسیر کرد. این روایت از چهل و هفت سامورایی بدون مرشد سخن می­گوید که در دورة توکوگاوا (1867-1603) سر به شورش برداشتند. این نمایش که چوشینگورا نام دارد موضوع مشهور­ترین نمایش در فهرست تئاتر عروسکی و کابوکیاست و از 1911 دستمایة ساخت بیش از هشتاد فیلم بوده است.

طراحی روایت فیلم، نشان از تأثیر درام کابوکی دارد. نمایان شدن قدرت دراماتیک در صحنه­های انفرادی؛ اپیزود­هایی که چندان ربطی به هم ندارند و داستان را به آهستگی و از طریق مجموعه­ای از چندین اوج­ دراماتیک فاش می­سازند؛ این تأثیر را نشان می­دهد. طراحی بصری فیلم آن­چنان وابسته به تئاتر کابوکی است که به نظر می­رسد جایی میان پیروی از قرارداد­های تئاتر نو و عمق­نمایی تئاتر غربی در نوسان است. صحنه­های نبرد در فیلم نشان از تأثیر تئاتر کابوکی دارد چون بازی­ها در تحرک سریع صحنه­ها و شکوه بصری آن­ها ذوب شده­اند. پاره­ای از شخصیت­پردازی­ها در هفت سامورایی به لحاظ تماتیک و سبک شناسانه به رسوم و قرارداد­های تئاتر کابوکی ربط پیدا می­کنند.

سنت تئاتر نو خصوصاً در سبک بازیگری پنج سامورایی با تجربه نمایان است که آن­ها را از آدم­های اطرافشان متمایز می­کند. وجه مشخصة بازی به سبک تئاتر نو، استفاده از قدرت صدایی است که از قسمت تهتانی­تر شکم ریشه می­گیرد. در سرتاسر فیلم کوروساوا، رهبر سامورایی­ها تاکاشی سیمورا در لحظاتی که با حرکت سر و کار دارد و یا گاهی که در حال استراحت است، از این تکنیک استفاده می­کند. چهار سامورایی دیگر نیز از مرکز بدنشان برای تولید صدا استفاده می­کنند تا ثابت قدم بودن چهار جنگجوی کهنه­کار را به نمایش بگذارند. علاوه براین، سبک بازیگری که این بازیگران به کار می­گیرند؛ نشان از یک انرژی به شدت کنترل شده وغیر مستقیم دارد که تنشی دائمی اما توأم با ارامش را به نمایش می­گذارد. این خودش اساس بازی در تئاتر نو است. بر خلاف بازیگران تئاتر غرب؛ بازیگران تئاتر نو، قفسة شسنه را بالا نمی­کشند بلکه فضای تهتانی شکم را جلو می­دهند.

مطالعة تطبیقی هفت سامورایی و هفت دلاور

در جاهایی هفت سامورایی و هفت دلاور مشابهت­هایی با هم دارند. در هر دو فیلم، اولین سامورایی/ هفت­تیر­کش آدم محترمی است. تصویری که یول براینر از کریس آدامز ارائه می­دهد، شبیه همانی است که تاکاشی شیمورا از کامبئی به دست می­دهد. هر دو تحرک چندانی ندارند و کاملاً متعادل رفتار می­کنند، محوریت دارند و آرام هستند. به دلایل زمینه­های متفاوت فرهنگی؛ شخصیت­های اصلی در هر دو فیلم تضاد­هایی با هم دارند. همان­طور که پیش­تر اشاره شد، بازی شیمورا تحت تأثیر تئاتر نو است که خرامیدن و حرکت نامحسوس وجه مشخصة بازی­اش به شمار می­آید. قاب­بندی، نماهای تکی و بازی کامبئی او را رهبری اثر­بخش نشان می­دهد که میان دیگران ارتباط برقرار می­سازد تا اجتماع بیافریند. در مقابل شکل بازی براینر یادآور استفاده از توضیح واضحات در تئاتر غربی است؛ چون او اغلب ژست­های قالبی به خود می­گیرد که نشان­دهندة اهمیتی است که لحظه­های دراماتیک دارند. در این­جا ترکیب­بندی­های قاب­ها، الگو­های نما­بندی و شیوه­ای که براینر برای حرف زدن و فیزیک رفتاری­اش برگزیده؛ این اثر را برجای می­گذارند که آدامز رهبر است چون از اجتماع کناره می­گیرد تا وانمود کند که نقش تصمیم­گیرنده­ای دارد و هیچ کس دیگری نمی­تواند جایگاه او را داشته باشد. از بیرون براینر فرد گوشه­گیری به نظر می­رسد که از آن­هایی که قصد حمایتشان را دارد، سر­تر است.

 در هر دو فیلم، در مورد فرد دومی که به گروه ملحق می­شود تفاوت­های فرهنگی و زیبایی­شناسانة ­بیش­تری به چشم می­خورد. در هفت سامورایی گوروبی (یوشیرو اینابا) به این دلیل که تحت تأثیر شخصیت کامبئی قرار گرفته؛ تصمیم می­گیرد به روستائیان کمک کند؛ در حالی که در هفت دلاور هری لاک (براد دکستربه این دلیل می­پذیرد به دیگران ملحق شود چون شک کرده که ممکن است پای گنج پنهانی در میان باشد. تضاد روایی میان انگیزه­های شخصیت­ها در گزینه­هایی که بازی اینابا و دکستر را از هم متمایز کرده؛ انعکاس پیدا کرده است. حرکات نرم اینابا و محکم ایستادنش، نشان دهندة دقت نظر اوست در حالی که حالت­های ناگهانی و نامنظم دکستر به خودخواهی مجرمانة هری لاک اشاره دارد. طراحی و شکل به تصویر کشیدن سامورایی/ هفت­تیر­کش سوم تضاد مشابهی دارد. در هفت سامورایی شیجیروجی (دای سوکه ماتو) دوست قدیمی کامبئی است و هر دو پس از مبارزه با راهزنان همان­جا می­مانند تا شاهد کشت و کار دهقانان باشند. در هفت دلاور وین (استیو مک­کویین) به تازگی با آدامز آشنا شده و فیلم با این دو به پایان می­رسد که از دهکده می­روند و دنبال ماجراجویی دیگری هستند. تفاوت رابطة رفاقت شخصیت­ها در بازی­های آن­ها نیز نمود دارد. حرکات آشکار و شمردة کاتو دقیقاً انعکاسی از ژست­ها و حالات شیمورا است در حالی که حالت شُل و خمیدة مک­کویین به لحاظ فیزیکی در تضاد با حرکات صریح و شق و رق براینر قرار دارد.

در تحلیل بازیگری و مقایسة این دو فیلم، زمینه و تجربة بازیگران هفت دلاور، تام کانروی دیالوگ نویس فیلم و جان استرجس را باید در نظر گرفت. فراموش نکنیم که استرجس را به عنوان کارگردان اکشن­هایی مانند فرار بزرگ (1963) می­شناسیم. یول براینر در سیرک نمایش اجرا می­کرد و بازیگری را نزد میخاییل چخوف خوانده است. براد دکستر در تئاتر پاسادنا کار کرده که یکی از جایگاه­های اولیة آموزش تئاتر در دهه­های 1930 و 1940 است. استیو مک­کویین با اوتا هگن، هربرت برگهوف و لی استراسبرگ کار کرده که هر سه از طرفداران بازیگری به روش متد هستند که نسخة روان­شناسانة سیستم استانیسلافسکی محسوب می­شود. چارلز برانسن در تئاتر پاسادنا آموزش دیده، جیمز کابرن پیش از کار با استلا آدلر در لس­آنجلس به کلاس بازیگری رفته، رابرت ون در لس­آنجلس بازیگری خوانده. هورست بوخوهولتس به عنوان یک آلمانی که جایزة گلدن گلوب را تصاحب کرده؛ تجربیات بازیگری­اش در آلمان را ضمیمة کارش کرده است. ولایمیر سوکولوف که نقش پیر فرزانه در هفت دلاور را بازی کرده؛ هم به رومش استانیسلافسکی آموزش دیده و هم ماکس راینهارت. ایلای والاک یکی از اعضای مؤسس اکتورز استودیو بوده است. می­بینید که بازیگران این نسخة اقتباسی همگی پس­زمینة آموزش بازیگری در نظام آموزشی بازیگری تئاتر به شبک غربی را داشته­اند. می­توان دید که جنس بازی تمامی بازیگران نسخة جان استرجس به نوعی شبیه تکثیر ادبیات ناتورالیستی است؛ یعنی دلبستگی عمیق به عوامل روانی مهم و تأکید بر بودنبه جای تقلید بودن . این سنت دیرینة تئاتر غربی است. با این وجود بازی بازیگران هفت دلاور اساساً از نقطه­نظر فرهنگی، متکی به حالات پراکنده­ای است که برای شخصیت­ها «نوشته­اند» در واقع بازی­ها در این فیلم تأثیر دیرپای سنت تقلید یا پانتومیم را نشان می­دهد؛ شیوه­ای اجرایی برای کمک به بازیگران تا ترس، غصه، امید، اغتشاش و غیره را نشان دهند.

بررسی تطبیقی هفت سامورایی و هفت دلاور استفاده از حالات اجتماعی و نشانه­های «ناتورال» را در تئاتر غربی و تولیدات سینمایی آشکار می­سازد. استفادة هفت دلاور از حالات اجتماعی قراردادی برای انتقال افکار و احساسات شخصیت­ها، شاخصة قرارداد­های سینمایی و تئاتری در غرب است. تقابل بازیگری در هفت سامورایی وهفت دلاور این حقیقت را روشن می­سازد که سنت­های فرهنگی-زیبایی­شناسانه در غرب به نشانه­های «طبیعی» تبدیل شده­اند و تعامل میان حالات-نشانه­های قراردادی و حالات بیانی فردی در سینما و تئاتر غربی به منبع ژرفی برای دستیابی به معنا بدل شده است.از آن­جا که فیلم­ها تحت تأثیر سنت زیبایی­شناسی غربی قرار دارند؛ گاهی نشانه­های فیزیکی را نمایان می­سازند که ظاهراً برگرفته از زندگی روزمره هستند و به همین نسبت تفسیر تماشاگر می­تواند به شکلی پربار، محصول تجربة شخصی­اش باشد.

 

سریر خون؛ اکیرا کوروساوا

 

 

مکبث؛ ویلیام شکسپیر/ سریر خون؛ اکیرا کوروساوا

 

فیلم های بزرگی که از کتاب ها درآمدند( اسلایدشو)

ادبیات کلاسیک اروپا دو نهنگ دارد؛ یک نهنگ گوژپشت و آرام و یک نهنگ قاتل. نسبت بین نهنگ آرام گوژپشت و نهنگ های پرانرژی قاتل می تواند تصوری باشد از تفاوت سروانتس آرام با یگانه زمانی به نام دن کیشوت و شکسپیری که با آثار متعدد خود به زیبایی و با حرارت، روان آدمی را تشریح کرده است.

شاید به سختی بتوان خصوصیتی در انسان یافت که شکسپیر درباره آن ننوشته باشد. از ترس ها و تردیدها گرفته تا خشونت های مقدس و از خالی کردن میدان گرفته تا دسیسه و نیرنگ. از عشق گرفته تا نفرت و از جوانمردی گرفته تا پرورش شیطانی زیاده خواه در دل خود چون مکبث.

مکبث، شاهزاده اسکاتلندی با همراهی و وسوسه های همسرش از جوانمردی، پهلوانی و فروتنی سفری بی بازگشت را آغاز می کند تا طمع قدرت، کشتن شاهی مهربان و نشستن بر سریر خون.
نمایشنامه مکبث یکی از کوتاه ترین و در عین حال جهانی ترین آثار شکسپیر است. نگاه شکسپیر به مکبث و همسرش چنان دقیق و موشکافانه و البته چنان سهل و ممتنع است که به گونه ای عجیب همه اهالی هینر نمایش و سینما را در سراسر جهان به هماوردی می طلبد. شکسپیر در مکبث توانسته به ذات انسان عام، انسان بی زمان و بی مکان نزدیک شود و از این رو کارگردانان بسیاری در جهان در این متن کمال یافته، انسان های جامعه خود را دیده اند.

در جایی دور، دورتر جایی که می توان برای اسکاتلند قرون میانه تصور کرد، در ژاپن دوران فئودالی به بومی ترین شکل ممکن بازسازی می شود؛ توسط کروساوا و اثری جاودانه هم سنگ مکبث خلق می شود به نام سریر خون.

کروساوا برای بازنویسی متن اولیه و نزدیک کردن آن به حال و هوای ژاپن فئودالی و دوران سامورایی ها، گروهی از خلاق ترین نویسنده های ژاپنی را دور هم جمع کرد تا زیر نظر خود به متن فیلمنامه دست یابند. تلاش او و گروه نویسندگان در نهایت فیلم را به یکی از به یادماندنی ترین آثار همه دوران ها تبدیل کرد.

در باب شاهکاری که کروساوا خلق کرده، همین بس که فیلمساز نامداری چون تارکوفسکی اعتقاد دارد که فیلمسازی ساده و سرراست کروساوا در سریر خون و مشخصا در سکانس گم شدن دو فرمانده در جنگل مه گرفته، چیزی شبیه معجزه است. این معجزه با در نظر گرفتن اینکه کروساوا این فیلم را در زمانی ساخته که از ابزار پیشرفته حال حاضر خبری نبوده، ارجمندتر می شود.

 

سریر خون کوروساوا

 

 

سریر خون ساخته کوروساوا؛ نمایش طمع انسانی در مکبث ژاپنی

 

۳ سال پس از ساخت و اکران فیلم ماندگار هفت سامورایی در سال ۱۹۵۴و ۶سال پس از نمایش راشومون در ۱۹۵۱، کوروساوا در ۴۶ سالگی سریر خون Theron Of Bloodرا با اقتباس از یکی از معروف‌ترین نمایشنامه‌های شکسپیر روانه اکران کرد.

سریر خون اقتباسی از مکبث است و برای این‌که داستان رنگ و بویی ژاپنی و بومی بگیرد کوروساوا جمعی از بهترین نویسندگان را دور هم گرد آورد و با سرپرستی خودش، نگارش فیلمنامه سریر خون را به پایان برد.

با این حال اگرچه کوروساوا به اصل داستان و نمایشنامه شکسپیر وفادار مانده است، ولی در سیر شکل‌گیری روایتش مجبور شده فرم و فضا را به طور کلی تغییر دهد و این بهایی بود تا سریر خون یک مکبث ژاپنی تمام عیار به نظر برسد؛ کاری که خالق این فیلم به بهترین شکل موفق به انجامش شد. در مکبث شکسپیر، موضوع اصلی بیدار شدن طمع و نفس بدکاره انسان است و به موازات آن مردن وجدان و شاخ و برگ گرفتن ناجوانمردی.

چنانچه در نمایشنامه اصلی شخصیت ماجرا، لرد مکبثی است که تاکنون به فتوت و جوانمردی شناخته می‌شد کم‌کم بر اثر تلقینات و اثرپذیری از همسر طمعکارش به شخصی پست‌فطرت و ناجوانمرد تبدیل می‌شود. لرد مکبث شاه را به قلعه‌اش دعوت می‌کند. قرار است او بهترین میزبان باشد برای گرامی‌ترین مهمانی که تاکنون داشته است. اما لرد مکبث که دیگر وجدانش را بر اثر حرف‌های زنش از دست داده و آتش طمع و دنیا دوستی‌اش فراگیر شده در اقدامی ناجوانمردانه و تحت رهبری همسرش در منزل خود مهمانش را به قتل می‌رساند. کورو ساوا در سریر خون همین خط سیر داستانی را دنبال کرده است. یک سامورایی اصیل و خوشنام تحت رهبری همسرش و القائات او، به اربابش خیانت می‌کند و اورا از دم تیغ می‌گذراند.

یکی از شخصیت‌های اصلی در سریر خون وجود ساحره‌ای است که در بیمار کردن مغز و روح سامورایی داستان نقش اساسی ایفا می‌کند؛ نقشی که به بومی‌تر شدن قصه مکبث کمک شایانی کرده است.

سریر خون تنها فیلمی نیست که برای ساخت آن کوروساوا از یک منبع غیربومی استفاده کرده، اما می‌تواند مهم‌ترین آنها باشد. آنچه او طی آثار قبلی‌اش ارائه کرده و سینمایش را این‌گونه نشان داده در این اثر تقریبا دنبال می‌شود، با این تفاوت که در سریر خون تمرکز روی یک نفر است. چنانچه در عمده آثار کوروساوا همواره نقش اول ماجرا به بهترین نحوی شخصیت‌پردازی می‌شود، اما شخصیت‌های مکمل نیز داستانک‌های خود را دارند و در روایت اصلی داستان قابل مشاهده هستند. دیگر موضوع جالب توجه، صحنه‌های جنگ و گریز در سریر خون است. همین حالا چشمانتان را ببندید و مثلا یکی از فیلم‌های استیون سیگال، ژان کلود ون دام، جکی چان یا جت لی را مرور کنید و سپس یکی از صحنه‌های رزمی فیلم‌های کوروساوا را نیز در نظر بگیرید. به احتمال فراوان کارگردانی کوروساوا اصلا قابل قیاس با این اشخاص نیست، بویژه آن‌که امکانات 50سال پیش با فناوری دیجیتال زمان حاضر قابل مقایسه نیست.

در سکانس‌های پایانی سریر خون، صحنه‌های جنگ و گریز بویژه در نماهای داخلی، آنجا که توشیرو میفونه اتاق به اتاق در حال مبارزه با سربازان شاه است بخوبی موید این تفاوت بزرگ کوروساوای فقید در ساخت آثاری اینچنین است.

Throne of blood / سریر خون

محصول 1957 ژاپن

کارگردان: آکیرا کوروساوا، فیلمنامه: هیدئو اوگونی، شینوبو هاشیموتو، ریوزو کیکاشیما و آکیرا کوروساوا

اقتباس از نمایشنامه مکبث، اثر ویلیام شکسپیر

بازیگران: توشیرو میفونه، ایسوزو یامادا، مینورو چیاکی، آکیرا کوبو، تاکامورو ساساکی و یوئیچی تاچیکاوا

 

سریرخون

 

 

 

کوروساوا؛ افسانه سینمایی ژاپن

 

 

نشريه سينمايي اسكرين حدود 3 سال پیش در نظرسنجي از دوستداران سينما و منتقدين فيلم، فهرستي از كارگردانان غيرآمريكايي بزرگ تاريخ سينما را منتشر كرد كه «آکیرا كوروساوا»، كارگردان افسانه‌اي سينماي ژاپن در رتبه اول قرار گرفت. پس از او فیلمسازان معتبری چون، فدریکو فلینی، اینگمار برگمن و فرانسوا تروفو قرار گرفتند که نشان از اعتبار این فیلمساز ژاپنی دارد.
 
 
 
آکیرا کوروساوا در ۲۳ مارس (سوم فروردین) ۱۹۱۰ در حومه توکیو به دنیا آمد. او آخرین فرزند خانواده‌ای پرجمعیت بود، اما با بزرگتر شدن کوروساوا و رسیدن به جوانی خانواده‌اش کوچک شده بود چون بیشتر اعضای خانواده از دنیا رفتند.
 
پدر کوروساوا مدیر دبیرستانی وابسته به ارتش ژاپن بود به همین دلیل با انضباطی سختگیرانه فرزندان خود را تربیت ‌کرد. پدر در عین حال به سینما علاقه‌مند بود و غالباً فرزندان خود را با خود به سینما می‌برد.
 
کوروساوا در ۱۷ سالگی خانه پدر را ترک گفت و به دنبال حرفهٔ نقاشی رفت. او در توکیو با برادر بزرگترش هی‌گو همخانه شد. هی گو واسطه آشنایی آکیرا با سینما، ادبیات و هنرهای نمایشی شد.
 
هی‌گو در سالن‌های سینما راوی بود. زمان سینمای صامت، یک راوی درهنگام نمایش فیلم، رو به تماشاگران می‌ایستاد، ماجراها و گفتارهای فیلم را برای تماشاگران تعریف می‌کرد‌ تا آنها راحت‌تر داستان فیلم را دنبال کنند.
 
با رشد فنی سینما و رواج فیلم‌های ناطق‌ این حرفه به خطر افتاد‌ و راویان سینماها بیکار شدند. همین عامل باعث شد تا هی‌گو از درد و غصه خودکشی کند.
 
پس از مرگ هی‌گو، کوروساوا نقاشی را رها کرد، به استودیوهای تولید فیلم رفت و تقاضای کار کرد و به عنوان دستیار کاجیرو یاماموتو، از فیلمسازان صاحب‌نام، مشغول به کار شد.
 
او با نیرو و تلاشی خستگی‌ناپذیر به نوشتن فیلمنامه پرداخت و تا سال ۱۹۴۳ برای حدود ۵۰ فیلم سناریو نوشت و همین باعث شد تا کوروساوا بتواند رضایت تهیه‌کنندگان را جلب کند و در سال ۱۹۴۳ موفق به سخت اولین فیلم خود به نام «داستان جودو» شود. این فیلم او را به عنوان کارگردانی بااستعداد در سینمای ژاپن مطرح کرد.
 
پس از جنگ و اشغال کشور توسط نیروهای آمریکایی، صنعت سینمای ژاپن دگرگون شد، اما کوروساوا توانست به کار خود ادامه دهد.
 
 
 
 
 
تا پیش از «راشومون»، شاهکار کوروساوا، او یازده فیلم سینمایی دیگر کارگردانی کرد. اما با این فیلم بود که در سال 1950 نگاه‌ها در سراسر جهان به سینمای ژاپن جلب شد. این فیلم تحولی بود بنیادین نه تنها در کار کوروساوا، بلکه برای سینمای ژاپن که تا آن زمان در غرب چندان شناخته شده نبود. نمایش این فیلم در جشنواره سینمایی ونیز بی‌تردید رویدادی تعیین‌کننده بود. فیلم جایزه «شیر طلایی» این فستیوال را از آن خود کرد.
 
با «راشومون» تماشاگران غربی از کمال فنی و قدرت بیان فیلمی از ژاپن شگفت‌زده شدند. بسیاری از سینمادوستان برای نخستین‌بار دریافتند که در ژاپن صنعت سینمایی توانا و مجهزی وجود دارد که اینک بزرگترین چهره آن آکیرا کوروساوا است.
 
«راشومون» یک داستان قدیمی را با فرم روایتی پیچیده و چندلایه روایت می‌کند، بدون آن که لحظه‌ای به پراکندگی دچار شود. فیلم با زبانی کاملاً تصویری، از چند دیدگاه و زوایای گوناگون یک قتل بی رحمانه را گزارش می‌دهد.
پس از پخش جهانی «راشومون»، سینمادوستان نه تنها در ژاپن، بلکه در سراسر جهان، برای نمایش هر فیلم کوروساوا انتظار می‌کشیدند. این فیلم جایزه اسکار بهترین فیلم غیرانگلیسی زبان را در سال ۱۹۵۱ به دست آورد.
 
کوروساوا به ویلیام شکسپیر و داستایفسکی عشق می‌ورزید. اقتباس‌های سینمایی او از آثارشکسپیر همانند «مکبث» و «شاه لیر» و رمان «ابله» اثر داستایفسکی و نمایشنامه «در اعماق» ماکسیم گورکی نشان از علاقه شدید او به ادبیات است.
 
یکی از مهم ترین فیلم های کوراساوا پس از «راشامون» فیلم «سریر خون» است که آن را در سال ۱۹۵۷ ساخت. نام اصلی فیلم «کامانوسو-جو» به معنی قلعه تار عنکبوت است. فیلم برگردان نمایشنامه «مکبث» اثر جاودانه ویلیام شکسپیر است و داستان آن در ژاپن فئودال رخ می دهد.
 
آخرین فیلم کوروساوا به نام «مادادایو» (هنوز نه، محصول ۱۹۹۳) داستان زندگی یک نویسنده و استاد دانشگاه بازنشسته را روایت می‌کند، که شاگردان سابق همچنان به نزد او می‌آیند و او را به زندگی پیوند می‌دهند. گویی خود کوروساوا است که با فیلم‌هایش در میان ما زندگی می‌کند.
 
سینمای آکیرا کوروساوا، برخلاف کارهای دو هموطن دیگرش، اوزو و میزوگوشی، بسیار متنوع و پردامنه‌ است. او هر نوع فیلمی ساخته و آن هم با مهارتی فوق‌العاده، از کمدی‌های سرگرم‌کننده، تا فیلم‌های رئالیستی عمیق، از قصه‌های سامورایی تا درام‌های جنایی مدرن.
 
جدا از سبک‌ها و گرایش‌های متنوع، فیلم‌های کوروساوا را می‌توان به دو دستهٔ کلی تقسیم کرد: فیلم‌های «جیدای‌گکی» که ماجراهای تاریخی و به ویژه داستان‌های اسطوره‌ای قهرمانان سامورایی را روایت می‌کنند و فیلم‌های «گندای‌گکی» که به مضامین اجتماعی روز می‌پردازند.
 
اگرچه کوروساو در هر دو ژانر فیلم‌های درخشان و ماندگاری آفریده‌است، شهرت جهانی او بیشتر مرهون فیلمهای سامورایی است که با بافت دراماتیک قوی، طنز هوشمندانه، ریتم تند، نوآوری‌های تکنیکی، فضاسازی و نورپردازی فوق‌العاده ارائه شده‌اند.
 
توشیرو میفونه، بازیگر نامی ژاپن است که کوروساوا علاقه فراوانی به بازی او داشت. میفونه با چهره جذاب، بازی روان و پرانرژی در ۱۶ فیلم با کوروساوا همکاری کرد، اما سرانجام پس از فیلم «ریش قرمز» همکاری خود را با او قطع کرد و دیگر حاضر نشد در فیلم‌های او بازی کند.
 
ستاره اقبال کوروساوا حدوداً از سال ۱۹۷۰ با شکست تجاری فیلم غم‌انگیز «دودسکادن»، تا حدی رو به افول گذاشت. پس از آن استاد با فیلم«درسو اوزالا» به بازگشتی افتخارآمیز دست زد. این فیلم در جشنواره فیلم مسکو (۱۹۷۵) جایزه بزرگ جشنواره را به دست آورد و در همان سال اسکار بهترین فیلم خارجی را از آن کوروساوا کرد.
 
او سرانجام ۶ سپتامبر ۱۹۹۸درستاگایا در توکیو در گذشت.
 
کوروساوا طی چند دهه فیلم‌سازی موفق شد جوایز معتبری از جشنواره‌های بین‌المللی به‌ دست آورد که بخشی از آنها عبارتند از:
 
جایزه اسکار بهترین فیلم غیرانگلیسی در سال ۱۹۷۵ برای «درسو اوزالا»
جایزه افتخاری آکادمی اسکار برای یک عمر دستاورد سینمایی در سال ۱۹۹۰
نامزد بهترین کارگردانی اسکار برای فیلم «آشوب» در سال ۱۹۸۶
جایزه بهترین فیلم‌نامه از آکادمی فیلم ژاپن در سال ۲۰۰۱ برای «آمه آگارو»
جایزه بهترین فیلم خارجی از جوایز آکادمی فیلم انگلیس (بافتا) در سال ۱۹۸۷ برای «آشوب»
جایزه بهترین کارگردانی از جوایز بافتا در سال ۱۹۸۰ برای «کاگه‌موشه»
جایزه خرس نقره‌ای بهترین کارگردانی جشنواره برلین در سال ۱۹۵۹ برای «دژ پنهان»
جایزه فدراسیون بین‌المللی منتقدین فیلم از جشنواره برلین در سال ۱۹۵۹ برای «دژ پنهان»
جایزه ویژه سنای برلین از جشنواره فیلم برلین در سال ۱۹۵۴ برای «زیستن»
چهار جایزه بهترین فیلم از جوایز ربان آبی ژاپن برای «آشوب»، «کاگه‌موشه»، «ریش‌قرمز» و «دژ پنهان»
نخل طلای جشنواره کن در سال ۱۹۸۰ برای «کاگه‌موشه»
جایزه بهترین فیلم خارجی جوایز سزار فرانسه در سال ۱۹۸۱ برای «کاگه‌موشه»
سه جایزه بهترین کارگردانی از جوایز سینمایی دیوید دی دوناتلو ایتالیا برای فیلم‌های «آشوب»، «کاگه‌موشه» و «درسو اوزالا»
نشان یک عمر دستاورد سینمایی از انجمن کارگردانان آمریکا در سال ۱۹۹۲
جایزه انجمن منتقدین فیلم فرانسه در سال ۱۹۷۸ برای «درسو اوزالا»
جایزه بهترین کارگردان سال از انجمن منتقدین فیلم لندن در سال ۱۹۵۸ برای «آشوب»
نشان یک عمر دستاورد سینمایی از انجمن منتقدین فیلم لس‌آنجلس در سال ۱۹۸۵
جایزه افتخاری دستاورد سینمایی جشنواره فیلم مسکو در سال ۱۹۷۹
جایزه فدراسیون بین‌المللی منتقدین فیلم جشنواره مسکو در سال ۱۹۷۵ برای «درسو اوزالا»
جایزه ویژه جوایز فیلم‌های ورزشی نیکان برای مجموعه آثارش در سال ۱۹۹۸
راه‌اندازی جایزه «آکیرا کوروساوا» در جشنواره فیلم سانفرانسیسکو در سال ۱۹۸۶
جایزه سازمان بین‌المللی سینمای کاتولیک از جشنواره سن‌سباستین در سال ۱۹۸۵ برای «آشوب»
شیر طلایی افتخاری جشنواره ونیز در سال ۱۹۸۲
جایزه جایزه سازمان بین‌المللی سینمای کاتولیک از جشنواره ونیز در سال ۱۹۶۵ برای «ریش قرمز»
شیر نقره‌ای جشنواره ونیز در سال ۱۹۵۴ برای «هفت ساافسامورایی»
شیر طلایی جشنواره ونیز در سال ۱۹۵۱ برای «راشومون»

نشان ارزشمند «لژیون دو اونور» فرانسه در سال

 

 

آکیرا کوروساوا

 

 

«آکیرا کوروساوا»؛ مروج فرهنگ شرقی با استفاده از تکنیک سینمای غرب

 

آكيرا كوروساوا

سینما‍پرس: علی ناصری / به بهانه زادروز ۱۰۶ سالگی آکیرا کوراساوا، فیلمساز مطرح قاره آسیا نگاهی گذرا به زندگینامه، فعالیت های هنری و افتخارات این فیلمساز ارزشمند داشتیم، فیلمسازی که با استفاده از تکنیک سینمای غربُ همواره با آثارش فرهنگ اصیل شرقی را در سطح جهان گسترش می دهد.

آكيرا كوروساوا نه تنها یکی از کارگردانان بزرگ سینمای ژاپن بلکه یکی از شهیرترین فیلمسازان در سطح جهان است که بسیاری از فعالان سینما و همینطور علاقمندان هنر هفتم همواره به وی توجه جدی و ویژه داشته اند.

این فیلمساز بزرگ در تاريخ ۲۳ مارس ۱۹۱۰ در توكيوی ژاپن در خانواده ای پر جمعیت به عنوان آخرین فرزند به دنيا آمد و در سنین جوانی فعاليت هنري خود با سمت دستيار كارگردان آغاز كرد.

این فیلمساز شهیر جهانی همواره عرق ویژه ای به فرهنگ ملی خود داشته و این مهم در آثار سینمایی اش به شدت به چشم می خورد.

كوروساوا از معدود فيلمسازاني است كه توانسته بدون تأثيرپذيري از فرهنگ هاي غالب در دنيا فرهنگ و هنر سينماي كشورش را به جهانيان معرفي كند. نكته جالب توجه در آثار اين فيلمساز حفظ اصالت و فرهنگ كشورش است. به اين معني كه كوروساوا با وجود اقتباس از رمان هاي غربي فضا و فرهنگ كشورش را فراموش نكرده و در فضاسازي و قصه گويي حال و هواي فيلم هايش را با فرهنگ ژاپن طراحي كرده است.

از سوی دیگر این فیلمساز در میان تمامی همکارانش به عنوان استاد اقتباس ادبیات در سینما مشهور است و فیلم های بسیار شاخصی را از روی متون ادبی نویسندگان کهن جهان اقتباس کرده که در تاریخ سینمای جهان ماندگار شده اند.

 ۴ فيلم اول اين كارگردان زير نظر دولت وقت ژاپن ساخته شدند كه از جمله آنها فيلم هاي مشهوري چون «سانشيرو سوگاتا» و «سانشيرو سوگاتا ۲» است. کوروساوا در این فیلم ها مروج روحیه میهن پرستانه و ملی گرایانه بود و جالب اینکه وی در فیلم های بعدی اش جهانبینی و مضامین کاملاْ متفاوتی را ارائه داد.

كوروساوا پس از جنگ جهاني دوم، بر خلاف ۴ فيلم اولش با فيلم «تأسفي براي جوانانمان نيست» به انتقاد از دولت ژاپن پرداخت و این انتقاد را در فیلم های بعدی اش به شکلی گسترده تر ادامه داد و حتی گاه نگاه خود را به جهان و وضعیت موجود معطوف کرد.

اين كارگردان با ساخت فيلم «راشومون» اولين موفقيت چشمگيرش در سطح جهاني را تجربه كرد و موفق به دريافت جايزه شير طلاي جشنواره ونيز شد. اين فيلم بيش از پيش كوروساوا را به عنوان فيلمسازي صاحب سبك به جهانيان معرفي كرد و پس از آن كوراساوا سبك هنري خود را با فيلم هايي چون «هفت سامورايي»، «قلعه پنهان»، «يوجيمبو (محافظ)» و «سانجورا» به بلوغ رساند.

توشيرو ميفونه بازيگر نامدار سينماي ژاپن يكي از دوستان نزديك كوروساوا بود كه در ۱۶ فيلم اين كارگردان بازي كرد كه آخرين همكاري آن ها به فيلم سينمايي «ريش قرمز» برمي گردد. همه فيلم هاي اين كارگردان در كشور ژاپن ساخته شده اند و تنها فيلم «درسو يوزالا» است كه در صربستان و شوروي سابق تصويربرداري شده است.

كوروساوا در طول ۵۷ سال فعاليت هنري موفق به كسب جوايز متنوعي از جشنواره هاي مختلف شد كه در ادامه به برخي از اين جوايز اشاره می شود.

از جمله این جوایز عبارتند از:

جايزه اسكار بهترين فيلم غيرانگليسي در سال ۱۹۵۱ براي «راشومون»

جايزه اسكار بهترين فيلم غيرانگليسي در سال ۱۹۷۵ براي «درسو اوزالا»

جايزه افتخاري آكادمي اسكار براي يك عمر دستاورد سينمايي در سال ۱۹۹۰

نامزد بهترين كارگرداني اسكار براي فيلم «آشوب» در سال ۱۹۸۶

جايزه بهترين فيلم‌نامه از آكادمي فيلم ژاپن در سال ۲۰۰۱ براي «آمه آگارو»

جايزه بهترين فيلم خارجي از جوايز آكادمي فيلم انگليس (بافتا) در سال ۱۹۸۷ براي فيلم «آشوب»

جايزه بهترين كارگرداني از جوايز بافتا در سال ۱۹۸۰ براي «كاگه‌موشه»

جايزه خرس نقره‌اي بهترين كارگرداني جشنواره برلين در سال ۱۹۵۹ براي «قلعه پنهان»

جايزه فدراسيون بين‌المللي منتقدين فيلم از جشنواره برلين در سال ۱۹۵۹ براي «قلعه پنهان»

جايزه ويژه سناي برلين از جشنواره فيلم برلين در سال ۱۹۵۴ براي فيلم «زندگي»

چهار جايزه بهترين فيلم از جوايز ربان آبي ژاپن براي «آشوب»، «كاگه‌موشه»، «ريش‌قرمز» و «قلعه پنهان»

نخل طلاي جشنواره كن در سال ۱۹۸۰ براي فيلم «كاگه موشه»

جايزه بهترين فيلم خارجي جوايز سزار فرانسه در سال ۱۹۸۱ براي فيلم «كاگه موشه»

سه جايزه بهترين كارگرداني از جوايز سينمايي ديويد دي دوناتلو ايتاليا براي فيلم‌هاي «آشوب»، «كاگه‌موشه» و «درسو اوزالا»

نشان يك عمر دستاورد سينمايي از انجمن كارگردانان آمريكا در سال ۱۹۹۲

جايزه انجمن منتقدين فيلم فرانسه در سال ۱۹۷۸ براي فيلم «درسو يوزالا»

دو جايزه بهترين فيلم خارجي از انجمن روزنامه‌نگاران فيلم ايتاليا براي فيلم‌هاي «درسو اوزالا» و «كاگه موشه»

جايزه بهترين كارگردان سال از انجمن منتقدين فيلم لندن در سال ۱۹۵۸ براي «آشوب»

نشان يك عمر دستاورد سينمايي از انجمن منتقدين فيلم لس‌آنجلس در سال ۱۹۸۵

جايزه افتخاري دستاورد سينمايي جشنواره فيلم مسكو در سال ۱۹۷۹

جايزه فدراسيون بين‌المللي منتقدين فيلم جشنواره مسكو در سال ۱۹۷۵ براي «درسو اوزالا»

جايزه ويژه جوايز فيلم‌هاي ورزشي نيكان براي مجموعه آثارش در سال ۱۹۹۸

راه‌اندازي جايزه «آكيرا كوروساوا» در جشنواره فيلم سانفرانسيسكو در سال ۱۹۸۶

جايزه سازمان بين‌المللي سينماي كاتوليك از جشنواره سن‌سباستين در سال ۱۹۸۵ براي «آشوب»

شير طلايي افتخاري جشنواره ونيز در سال ۱۹۸۲

جايزه سازمان بين‌المللي سينماي كاتوليك از جشنواره ونيز در سال ۱۹۶۵ براي «ريش قرمز»

شير نقره‌اي جشنواره ونيز در سال ۱۹۵۴ براي «هفت سامورايي»

شير طلايي جشنواره ونيز در سال ۱۹۵۱ براي «راشومون»

نشان ارزشمند «لژيون دو اونور» فرانسه در سال ۱۹۸۴

ضمن اينكه نشريه سينمايي اسكرين طي يك نظرسنجي از منتقدان و دوست داران سينما آكيرا كوروساوا را بهترين كارگردان غير آمريكايي تاريخ سينما معرفي كرد. آكيرا كوروساوا علاوه بر كارگرداني فيلم هاي ساخته شده در دنيا را نيز دنبال مي كرد و در مقاله اي ۱۰۰ فيلم مورد علاقه اش را مطرح كرده است كه در بين اين فيلم ها آثاري چون «مطب دكتر كاليگاري»، «سگ آندلوسي»، «توهم بزرگ»، «كلمنتاين محبوب من»، «زندگي شگفت انگيز»، «خواب بزرگ»، «مرد سوم»، «اتوبوسي به نام هوس»، «جاده»، «عموزاده ها»، «۴۰۰ ضربه»، «از نفس افتاده»، «سال گذشته در مارين باد»، «لورنس عربستان»، «پرنده ها»، «چه كسي ويرجينيا وولف را كشت؟»، «باني و كلايد»، «ارتباط فرانسوي»، «سولاريس»، «آني هال»، «فاني و الكساندر»، «سلطان كمدي»، «پاريس، ‌ تكزاس»، «خانه دوست كجاست؟» و «آتش بازي» به چشم مي خورند.

سينماي ژاپن اصالتش را مديون كوروساوا است چرا که در نبود وی مطمئناْ شکل و شمایل دیگری به خود می گرفت و همانند بسیاری از سینمای کشورهای دنیا غرب زدگی فراوانی در آن دیده می شد. این نگرش نسبت به کوروساوا نشاندهنده جهان بینی وسیع این فیلمساز است که تنها منحصر به خودش می شود و او را محدود به مرز و بوم خاصی نمی کند. با مروري بر كارنامه هنري اين كارگردان مي توان به راحتي متوجه توجه او به فرهنگ و هنر کشورش شد. گفتني است كوروساوا ۶ سپتامبر ۱۹۹۸ به دليل سكته مغزي در سن ۸۸ سالگي از دنيا رفت