نقد فیلم آشوب
Ran (آشوب) نقد فیلم

کارگردان :
کارگردان : Akira Kurosawa
نویسنده : Akira Kurosawa, Hideo Oguni, Masato Ide
بازیگران: Tatsuya Nakadai, Akira Terao, Jinpachi Nezu
جوایز :
برنده جایزه اسکار: بهترین طراحی لباس (امی ودا)
نامزد جایزه اسکار: بهترین کارگردانی، بهترین فیلمبرداری، بهترین طراحی صحنه و کارگردانی هنری
خلاصه داستان :
اربابی پیر حکومت را به پسرانش وا می گذارد و دو پسر فاسدش به او خیانت می کنند.
در این آخر الزمان کوروساوا، شخصیت ها در درد و رنج های خود تنها و منفرد هستند. تقدیرگرایی همیشگی استاد نیز در این فیلم در بالاترین شکل ممکن وجود دارد. موسیقی فیلم نیز درخشان و حیرت انگیز است و بحث بر سر این که فیلم اقتباسی از شاه لیر شکسپیر است، کم اهمیت می نماید.
فیلم آشوب” نسخه ژاپنی شده نمایشنامه “شاه لیر” ویلیام شکسپیر است. داستان این فیلم درباره یک فرمانده جنگ است که تصمیم میگیرد قلمرو خود را بین ۳ پسرش تقسیم کند تا هر یک از آنها در قلمرو مجزای خودشان زندگی کنند. ۲ فرزند اول او خیلی از این تصمیم خوشحال میشوند، اما فرزند کوچکتر از وضعیت پیش آمده ناراضی است و معقتد است پدر کار اشتباهی انجام داده، چرا که پیشبینی میکند که ۲ برادرش وارد جنگ شوند.
در مصاحبه چارلز مارویتز با یان کات در مجله play (منتشره در مارس ۱۹۹۱) که درباره شیوههای اقتباس و اجراهای امروزین آثار کلاسیک صورت گرفته، یان کات در پاسخ به مارویتز که میپرسد آیا اقتباس آزاد کوروساوا از مکبث به اثر شکسپیر صدمه زده است، میگوید: «به نظر من بزرگترین، مؤثرترین و روشنترین بینش نسبت به مکبث شکسپیر، سریر خون کوروساوا است.» مارویتز: و هنوز هم شما معتقدید که به رغم انحرافات ریشهای آن نسبت به متن اصلی، باز هم جوهر کار از آن نمایشنامه شکسپیر است؟ «کات: فیلم ران (آشوب) کوروساوا، بسی بیشتر از ترجمان سینمایی شاه لیر اثر «پیتر بروک» از نمایشنامه دور شده است. اما از جهاتی کوروساوا در فیلم خود بیش از پیتر بروک نسبت به شکسپیر وفادار مانده است.»
و اینک دوزخ: بررسی فیلم آشوب آکیراکوروساوا
((و اینک دوزخ)) نقد و تحلیلی است از فیلم((آشوب)) ساخته((آکیرا کوروساوا)). این فیلم که براساس نمایشنامهای از((شکسپیر)) با عنوان((شاه لیر)) ساخته شده ; پرده آشکار فرود انسان از بهشت آغازین به دوزخ مکافات است ;حکایت حکمرانی شرور و جنگاوری که در واپسین سالهای عمر بر اثر چرخشی ناگهانی، به یک باره در موقعیت کهن سالی و رویارویی با گذشتهها قرار میگیرد و همه ستمدیدگان پیشین او، چون تیرهای آتشین به سویش پرتاب میشود تا از او انتقام گیرند.((آشوب)) فیلمی است درباره بزرگداشت همه منزلتهای انسان و نکوهش همه شرارتهای ناشایست او. نگارنده در این کتاب ضمن مروری بر فیلمهای پیشین کوروساوا کوشیده است مقایسهای میان فیلم آشوب با سایر فیلمهای نامبرده به دست دهد.بخشی از کتاب به مقایسه اجمالی فیلم شاه لیر با آشوب اختصاص دارد.کتاب با خلاصه داستان، شناسنامه فیلم، فیلمشناسی و مختصری از زندگی کوروساوا همراه است.
دو سال پس از مرگِ آکیرا کوروساوا، کارگردان بزرگ ژاپنی در سن ۸۸ سالگی، بالاخره خاطراتش زنده شد. در ماه ژانویه آرشیوهاروارد در دانشگاه کمبریج برنامهای به نام «آخرین کارهای کوروساوا» به راهانداخت و فیلمهایی را که بین سالهای ۱۹۷۰ تا ۱۹۹۱ ساخته بود پخش کرد. در واقع دورانی که خود کوروساوا از آن به نام «دورانِ پس از میفونه» [توشیرو میفونه بازیگر مشهور ژاپنی] یاد میکند. (بازیگری که در تمام کارهای کوروساوا در بین سالهای ۱۹۴۸ تا ۱۹۶۵ بازی کرده بود.)
یکی از این فیلمها «آشوب» است؛ نسخهی ساموراییوارِ «شاه لیر». احترام به این کارگردان افسانهای بهنظر غریب میآید، امّا این فیلم معروفش باید پنج سال قبل از مرگش پخش میشد، نه دو سال بعد از آن. با این همه سوای اعتباری که کوروساوا نیم قرن برای خودش به دست آورده ـ درست بعد از «راشومون» بود که از مرزهای کشورش فرا رفت ـ یافتن پشتوانهی اقتصادی برای فیلمهایش به شدت سخت شد. بین سالهای ۱۹۷۰ تا ۱۹۹۰ تقریباً نصفِ میزان فیلمهایی را ساخت که بین سالهای ۱۹۵۰ تا ۱۹۶۰ ساخته بود. دلیل کمشدن سرعتش، بالا رفتن هزینههای تولید و بیعلاقگی فیلمبینهای آمریکایی برای تماشای فیلمهای خارجی بود و بدون شک یک دلیل دیگرش هم بالا رفتن سن و سالاش.

نقد فیلم آشوب
سوای این موارد، کوروساوا همیشه اصرار داشت چالشی تازه را تجربه کند، که البته برای تماشاگرانش به معنای یک چالش بسیار بزرگ بود. از سال ۱۹۸۰ به بعد اکثر فیلمهایش به مدد جورج لوکاس و فرانسیس فورد کاپولا در آمریکا پخش شدند. این فیلمهای متأخرِ کوروساوا فیلمهای سختفروشی بودند: طولانی بودند، قاعدهمند و حسابشدهتر بودند و بیشتر به سنتهای ژاپنی نزدیک بودند تا به تأثیراتی که از وسترنهای آمریکایی گرفته بود و قاعدتاً نزدیکی چندانی نداشتند به فیلمهایی همچون «هفت سامورایی» و «یوجیمبو» که در دههی پنجاه و شصت ساخته بود. «آشوب» که در سال ۱۹۸۵ در آمریکا به نمایش در آمد، نمونهی واضحی از این ماجرا است که چهطور سبک آکیرا کوروساوا در آن دو دههی آخر تغییر کرد. وقایع این فیلم در ژاپن قرن شانزدهم میلادی رخ میدهد، دوران ساموراییها و جنگ داخلی. همین نکته فیلم را به کارهای اولش نزدیک میکند و البته فیلمِ «آشوب» سومین اقتباس او از آثار شکسپیر محسوب میشود.
«سریرِ خون» (که در سال ۱۹۵۷ ساخته شد) بیشک جادوییترینِ این اقتباسها بوده. «بدها آسوده میخوابند» (که در سال ۱۹۶۰ ساخته شد) هملت را در توکیوی معاصر میگذارد تا انتقامِ پدرش را از یک مسوول بازرگانی بگیرد، مسوولی که باعثِ خودکشی پدرش شده. از این منظر «بدها آسوده میخوابند» یک فیلمنوآر است که بین اقتباسی از شکسپیر و ژانر دلهرهآورِ شهری کوروساوا در نوسان است. در فیلمِ «آشوب»، شاه لیرِ آکیرا کوروساوا قلمرویش را برای دخترانش به جا گذاشته. کوروساوا در عین حال یک شخصیت ترکیبی هم ایجاد کرده، شخصیتی که هم از خشونت و بیقراری جسمانی رِگان (یکی از دختران شاه لیر) سود میبرد، هم جاهطلبی و مهارت بانو مکبث را دارد، که البته همهی اینها را به بازی بیپروای میکوهارادا اضافه کنید تا ببینید چگونه این نقش را از آنِ خود کرده است.

نقد فیلم آشوب
امّا «آشوب» از نظر بصری شباهتی به «سریر خون» یا سایر آثار حماسی ساموراییواری که کوروساوا پیش از این ساخته بود ندارد و این تفاوت فقط در تصویربرداری خیرهکنندهی تاکو سیتو و مشاورا اودا نیست. (آکیرا کوروساوا تا سال ۱۹۷۰ فقط فیلمهای سیاه و سفید میساخت.) در فیلمهای اولاش آکیرا کوروساوا تصاویری متراکم و باز، که با حال و هوا و رفتار پُر بود میگرفت و دوست داشت که بازیگرانش را به دوربین نزدیک کند، تقریباً آنها را از فاصلهای مشخص دورتر نمیکرد. تقریباً در یک ساعت اول فیلم «آشوب» اصلاً هیچ نمای نزدیکی وجود ندارد و با وجود اینکه صحنه پُر از عناصر بصری است، اما همهچیز برای ما شبیه یکجور پیشدستی است. حتا جایی که داستان به جنگ میرسد و کوروساوا شخصیت اصلیاش، یعنی هیدتورا، را محورِ داستان و فیلم قرار میدهد، صحنهی درگیری خصوصیتی نقاشیوار پیدا میکند؛ درست مثلِ فیلم «کاگهموشا/ شبحِ جنگجو»، فیلم «آشوب» هم بهجای آنکه معنایش را در تدوین پیدا کند، به نوعی خودش را در طراحی صحنه پیش میاندازد و این برای کارگردانی که در تدوین سریع مهارت دارد و شناخته شده است عملاً پیشرفتی بسیار مهم محسوب میشود.
در عین حال، این انتخابی از روی خودسری نیست. سبک بصری «آشوب» باعث میشود تماشاگرش تا میزان زیادی از کار دور باشد. کوروساوا این کار را با ارائهی تصویری از هیدتورا به عنوان آدمی که نمیشود دوستش داشت انجام میدهد تا نشان دهد چگونه یک انسان میتواند محصول و تجسم جامعهای تنفربرانگیز و متناقض باشد. آکیرا کوروساوا میخواست تماشاگرانش را وادارد که برای مردی اشک بریزند که بهخاطر همهی رنجهایی که نصیبِ دیگران کرده، دلایل بسیاری برای رویگرداندنمان از او داریم. چیزی که کوروساوا از تماشاگرش میخواهد، انسانیتی بدون قضاوت است. «آشوب» یک شاهکار است، یک کار سفت و سخت که هرچند در سال ۱۹۸۵ ساخته شده، اما هنوز هم معجزهآسا بهنظر میرسد.
«مادادایو» شاید برای تماشاگران آمریکایی جذابتر از «آشوب» به نظر برسد. حس و حال این فیلمِ یکی مانده به آخرِ آکیرا کوروساوا را دارد؛ یعنی فیلم «راپسودی ماه اوت» (که در سال ۱۹۹۱ ساخته شد) و نزدیک به برخی از هشت تصویری است که در او در فیلم زندگینامهایاش یعنی «رؤیاهای آکیرا کوروساوا» ساخت. فیلم «رؤیاها» معمولاً به دیدهی تفکری بر محیط نگریسته میشود و «راپسودی ماه اوت» دربارهی بمباران ناکازاکی است. «مادادایو» کمتر از این فیلمها تحت تأثیر به نظر میرسد؛ گویی که هم نوعی اندیشه پشتِ این فیلم نهفته است و هم به نوعی به مسألهی بالا رفتن سن و سال میپردازد.

نقد فیلم آشوب
شخصیت اصلی فیلم اوچیدا (با بازی تاتسو ماتسومورو) پروفسوری بازنشسته است که دانشجویان سابقش در سالهای پایانی جنگ جهانی دوم با او روابطی نزدیک برقرار میکنند. آنها به او بعد از حملات هوایی کمک میکنند تا خانهای بسازد؛ برای تولدش مهمانی میگیرند و وقتی هم که گربهاش گم میشود همه برای یافتنش دست به کار میشوند. آنها شخصیت اوچیدا را به «طلایی ناب» تشبیه میکنند ـ طلایی بدون ناخالصی و او را تبدیل به بخشی از زندگیشان میکنند. هر سال موقع تولدش به سلامتیاش میگویند «آیا آمادهای؟» به این منظور که بگویند «آیا آمادهای زندگی را کنار بگذاری؟» و هر سال جواب میدهد «مادادایو». («هنوز نه»)
این واپسین رسالهی بیشتاب دربارهی بالا رفتن سن و سال، که نقطهی اوجش گم شدن گربهای خانگی است، برای مردی که فیلمهایی همچون «جنگهای ستارهای»، «این گروه خشن» و وسترنهای سرجو لئونه را تحتِ تأثیر قرار داده، خیلی عجیب به نظر میرسد. اما غیر ممکن است که نتوانیم فیلم «مادادایو» را به عنوان یک اثر شخصی که همچون ترانهای پیش میرود نبینیم. این عکسالعمل آکیرا کوروساوا به ـ و احتمالاً کنار آمدن با ـ یک دورهی طولانی و ممتاز کاری است که در سه دههی گذشته بر زمینی ناهموار قدم برداشته است.
اما همچنان مضمون «مادادایو» و روح لبخندزنان مقاوم کار شاید در مواجهه با آمریکاییهایی که تجربهی فیلمهای «رؤیاها» و «راپسودی ماه اوت» برایشان ناموفق بوده، سخت به نظر برسد. زیبا است اگر روزی ببینیم که فیلمهای آکیرا کوروساوا به جایگاهی رسیدهاند که پروفسور اوچیدا برای دانشجویانش رسیده بود، یعنی نه یک خاطره از چیزی بزرگ؛ بلکه یک میراث همیشه زنده.
«آشوب» یکی از آخرین آثار استاد سینمای ژاپن آکیرا کوروساوا است. فیلم ضیافتی بصری از رنگ ها و قاب های به دقت چیده شده ای است که در دیگر آثار کوروساوا هم چندان سابقه ندارد. کوروساوا سنت ژاپنی را آنچنان با زیبایی و ظرافت در قالب درامی ویکتوریایی ریخته است که به هیچ وجه این امر که فیلم اقتباسی از شاه لیر، شاهکار ویلیام شکسپیراست حس نمی شود.اگرچه اینطور که کوروساوا بعد ها گفته، ایده ی داستان هنگامی به ذهنش آمده که در مورد یکی از بزرگترین اربابان تاریخ ژاپن مطالعه می کرده که سه پسر بسیار اصلح داشته است. او با خود فکر کرده که اگر این مرد سه پسر ناخلف داشت چه می شد. درام از همین سوال شکل گرفت و نیروی محرکه ی فیلم را هم چرخش قطب های فیلم در ابتدا شکل دادند؛ در آغاز میبینیم که هیدتورای ارباب مملکت را به پسرانش واگزار می کند و خود از حکومت کنار می کشد که این باعث تحریک یکی از فرزندان می شود، کسی که حقیقت را می گوید و به خاطر گفتنش توسط ارباب طرد می گردد. در ابتدا ما دو پسر دیگر را که فروتنانه تصمیم پدر را می پذیرند فرزندان صالح و دیگری را که با خشونت تصمیم پدر را محکوم می کند پسر نا خلف می دانیم، درام در واقع حول چرخش این نقش ها می گردد، اینکه چگونه دو پسر دیگر خیانت می کنند و فرزندی که طرد شد پدر را در میابد.
داستان کوروساوا اما اقتباسی آزاد است و از لحاظ مضمون کلی ارتباطی با تراژدی شکسپیر ندارد. شاه لیر در مورد زجرهای بی دلیلی است که بر سر آدم ها می آید و آن ها را به تباهی می کشاند، در حالی که در «آشوب» عامل تمامی حوادث خود انسان است. کوروساوا در این فیلم از بشریت بسیار نا امید است. او انسان را موجودی نشان می دهد که تنها به دنبال نابودی و جنگ و قدرت است و هرچیزی که سر راهش قرار بگیرد را از بین می برد. علت نابودی هیدوتورا اعتماد بیش از حد به فرزندانش و نادیده گرفتن کسانی بود که حقیقت تلخ را با شهامت به او گوشزد کردند، علت مرگ دو برادر طمع قدرت و فریب بانو کائده است و… شاید تنها کسانی که بدون هیچ دلیلی قربانی جنگ طلبی و غرور پدر و دو برادر دیگر می شوند، سابورو پسر کوچکتر و طرد شده و بانو سوئه همسر برادر دوم هستند. پوچی مرگ سابورو و بانو سوئه چیزی است که در نا امیدکننده ترین آثار کوروساوا هم از آن سراغ نداریم. خود کوروساوا در مصاحبه ای گقته بوده که «آشوب» به شدت تحت تاثیر افسردگی های پس از جنگ جهانی است و این مردن بی دلیل آدم ها و قربانی شدن آن ها در گیر و دار جنگی که نقشی در آن نداشتند استعاره ای از کشته شدن هزاران ژاپنی ای بوده که در جنگ جهانی به کام مرگ کشیده شدند.
نام فیلم به خوبی بیان گر پیش روی عمومی داستان است. در شروع داستان در موقعیتی هستیم که همه چیز در تعادل است، اگرچه به نظر می رسد که به تازگی همه چیز آرام گشته. هیدوتورا مدت ها جنگیده تا توانسته منطقه را فتح کند و حالا پس از سال ها تصمیم می گیرد هدایت امور را واگذار کند. با جلو رفتن روند داستان همه چیز روبه هرج و مرج بیشتر می رود؛ یک برادر طرد می شود، دو برادر دیگر ابتدا علیه پدر می شورند سپس برادر بزرگتر کشته می شود و برادر دیگر (جیرو) توسط بانو کائده که همسر برادر بزرگتر بوده فریب می خورد و… این هرج و مرج بیشتر و بیشتر می شود و در صحنه ی نبرد پایانی در دره ی آزو به اوج خود می رسد. این بی نظمی را حتی در رنگ های به کار رفته هم میتوان دید، رنگ هایی شدید که حضورشان موید نوعی بی نظمی است، پرچم های قرمز و زردی که در هم گره می خورند و تعادل قاب و آرامش بیننده را به هم می زنند. در چند جای فیلم ابرهایی را هم میتوان دید که در هم میپیچند و از هم باز می شوند، در واقع استعاره ای از آشوبی که همه چیز را به زیر چرخ خود میگیرد و به پیش می رود.

نقد فیلم آشوب
«آشوب» از نظر زیبایی بصری فوق العاده است. کمتر فیلمی را میتوان سراغ داشت که اینچنین چینش صحنه ها و استفاده از نور و رنگ را به حد کمال رسانده باشد. قاب های بسیاری هست که به دوره های مختلف نقاشی ارجا می دهد. به عنوان مثال در سکانس ورود دستیار و دلقک و ارباب به کلبه ی قدیمی، قاب ها به شدت شبیه نقاشی های دوره ی رنسانس است. حرکت دوربین هم معمولا بسیار محدود است. کارگردان در اکثر اوقات از دوربینی ثابت بهره گرفته که با تراولینگ به دنبال کنش نمی رود بلکه یا به آن کات می شود و یا خود اکشن وارد قاب می گردد. اینجا این امر به خوبی البته جواب داده است چون با ورود ناگهانی ما به کنش حس بی نظمی خیلی خوب به بیننده القا می شود مثل صحنه ی درگیری در کاخ سوم و شکست ارتش هیدتورا از دو پسرش. موسیقی فیلم هم که از آثار مالر برگرفته شده اگرچه خیلی کم مورد استفاده قرار گرفته اما تاثیر خود را می گذارد و حضورش هم حس نمی شود به خصوص در سکانس درخشانی که هیدتورا از بانو سوئه می خواهد که به خاطر کشتن خانواده اش از او متنفر باشد.
کوروساوا کارگردانی کمالگرا است. این را به خوبی می توان از میزانسن های دقیق و قاب های تماشایی و زیبای او در این فیلم فهمید. او ایده ی ساخت این فیلم را در اواسط دهه ی هفتاد در سر داشت اما به دلیل شکست تجاری چند اثرش تا ۱۹۸۳ نتوانست سرمایه ی فیلم را تهیه کند. او البته در این مدت پروژه ی «آشوب» را رها نکرد. کوروساوا با وسواس بیش از حدش ده سال تمام تک تک نما های فیلم را به صورت استوری برد نقاشی کرد تا بالاخره توانست فیلمش را آنگونه که می خواست خلق کند. وقتی در ۱۹۶۸ کمپانی فاکس قرن بیستم که کوروساوا را برای ساخت «تورا تورا تورا» استخدام کرده بود، او را اخراج نمود علت تصمیمشان را کمالگراییِ در حد دیوانگی این کارگردان ژاپنی اعلام کردند. این کمالگرایی اما در «آشوب» باعث ساخت شاهکاری گردیده که حالا با گذشت این همه سال و پس مرگ استاد ژاپنی قدرش را به درستی دانسته اند و در کنار بهترین آثارش جای داده اند.
رن یا آشوب، از فیلمهای حماسی ژانر ژاپنی «jidaigeki» و محصول ژاپن-فرانسه است. نویسنده و کارگردان فیلم، آکیرا کوروساوا (۱۹۱۰-۱۹۹۸) بوده است که از تأثیرگذارترین و مهمترین فیلمسازان تاریخ سینما شناخته میشود. وی در دورهٔ کاری ۵۷سالهٔ خود، ۳۰ فیلم را کارگردانی کرد. داستان فیلم دربارهٔ یک ارباب قدرتمند است که تصمیم به سپردن وظایف امور به پسرانش کرده است. داستان فیلم بر اساس افسانههای دایمیو (عنوانی کلی که برای اشاره به اربابان و زمینداران بزرگ در دوران پیشامدرن ژاپن به کار برده میشود) متعلق به موری مونتاری و نیز الهامگرفته از تراژدی شکسپیری «شاهلیر» است. آشوب، آخرین فیلم حماسی کوروساوا بود؛ با بودجهای معادل ۱۲ میلیون دلار که پرهزینهترین فیلم ژاپنی تا آن زمان به شمار میآمد. این فیلم به خاطر تصاویر قدرتمند و استفاده از رنگها و طراحی لباس (این فیلم یک اسکار را برای طراحی لباس کسب کرد) تحسین شد. موسیقی متن فیلم متفاوت گوستاو مالر، نوشتهشده بهوسیلهٔ تورو تاکمیتسو، فضای خاصی به فیلم القا میکرد.
اگرچه بیشتر کاراکترهای آشوب، از رهگذر شیوههای معمول بازیگری نشان داده میشوند، دو نقش این فیلم بازماندهٔ تئاترهای «noh» ژاپنیاند. گریم سنگین و روحوار کاراکتر ارباب، هیدتورا، نمایندهٔ ماسکهای شکلواری است که اجراکنندگان noh بر چهره داشتند. حرکات بدنی ارباب نیز از حالات بازیگری خاص این سبک است: زمانهای طولانی حرکت ثابت و سکون، سپس یک وقفه و گاهی خشم و تغییر وضعیت. اما کاراکتر بانو کاادی، فارغ از این تأثیر است.
تمهای فیلم:
آشوب: همانطور که نام فیلم بیان میکند، به طور مکرر، آشوب در فیلم تکرار میشود. در صحنات بسیاری، کوروساوا این حالت را با ابرهای خاصی پیشسازی میکند که در صحنهٔ آشوب قصر به طوفانی شدید تبدیل میشود. فقدان وجود هیدتورا، سایر شخصیتها را آزاد میگذارد تا به بدترین حالت به مقاصد خود بپردازند. علاوه بر تصمیم خود هیدتورا به ترک امور که به نوعی آغاز آشوب است، نشانههای مختلفی از بینظمی در زندگی دیده میشود. وقایع به نوعی پیش میروند که برادرها در برابر یکدیگر قرار بگیرند و در نهایت دودمان ایچیمونجی خاتمه بیابد. آخرین نمای فیلم نیز هنگامی است که تسورومارو بر فراز خرابههای قلعهٔ خانوادگی خود ایستاده است. او که نابیناست، به سوی لبهٔ صخره متمایل میشود و در آستانهٔ سقوط قرار میگیرد و عملاً در یک دنیای تاریک قرار میگیرد.
کوروساوا معتقد بود: «آنچه من در آشوب قصد داشتم بیان کنم، این بود که خدا یا خدایانی که رویدادهای دنیای انسانها را مشاهده میکنند، نسبت به اینکه انسانها همدیگر را نابود میکنند، ناراحت هستند.»
پوچی نیز از دیگر تمهای فیلم است که به نظر راجر ایبرت، «آشوب، یک فیلم قرن بیستمی است که در دوران گذشته سپری میشود که در آن بشری که در انتهای زندگی خود است و تمام نبردهای زندگی خود را پیروز شده است، احمقانه تصور میکند که همچنان قدرت سپردن وظایف به نسلی جدید را دارد.»

نقد فیلم آشوب
جنگ نیز دیگر تم مهم فیلم است. از نظر کوروساوا فناوریهای سالهای اخیر تنها باعث کشتهشدن بیشتر انسانها شده است. طبق گفتهٔ مایکل ویلمینگتون، نظر کوروساوا چنین بوده که بخش عمدهای از فیلم، استعارهای از جنگ هستهای و تشنج سالهای پس از واقعهٔ هیروشیماست.
مبحث دیگری که در این فیلم شایستهٔ ذکر است استفاده از شاهلیر است. به گفتهٔ خود کوروساوا، در شاهلیر برای کاراکترها گذشتهای خاص وجود ندارد اما او تلاش کرده تا چنین پیشینهای به شخصیتها دهد. گرچه این فیلم اقتباس مستقیمی از شاهلیر نیست، اما از آن تأثیر و عناصری را قرض گرفته است. در شاهلیر و فیلم، شاهد هستیم که اربابان جنگ، از سر غرور به طرز ناشیانهای افراد مخالف را تنبیه میکند و در هر دوتا، فرزندان در نهایت علیه ارباب علم میشوند. در هر دوتا نیز در نهایت تمام اعضای خانواده کشته میشوند.
آشوب در رشتههای طراحی هنری، فیلمبرداری و طراحی لباس نامزد اسکار شد که آخری را کسب کرد. علیرغم موفقیت و پذیرش محدود فیلم در زمان عرضه، امروزه به عنوان یکی از شاهکارهای کوروساوا نگریسته میشود
«آشوب» آخرین شاهکار کوروساوا است. پرخرجترین فیلمی که تا آن زمان در سینمای ژاپن ساخته شده بود. ۱۲ میلیون دلار خرجاش شد. اقتباسی موفق از «شاه لیر» شکسپیر هم هست. اما همهی اینها را که کنار بگذاریم، این فیلم بار دیگر تحسینها را به سمت کوروساوا کشاند و با اینکه این کارگردان ژاپنی تا پیش از مرگ، سه فیلم دیگر ساخت، اما هیچ کدام باعث تکرار موفقیتهایش نشدند.
یک شاه ژاپنی قصد دارد سرزمیناش را بین سه پسرش تقسیم کند. جانشین خود را پسر بزرگ معرفی میکند و مهمترین بخشها را به او میدهد. پسرهای دوم و سوم هم هرکدام نسبت به تقدمشان سهمی میبرند. در این بین، پسر سوم (برخلاف دو برادرش) با پدر به مخالفت بر میخیزد. و پدر او را ترد میکند. سکانسهای ابتدایی فیلم، که مربوط به انتخاب جانشین هستند، سرشار از دیالوگها و بازیهای درخشان است. از آن پس، خیانت دو پسر اول و دوم به پدرشان آغاز میشود و شاه پشیمان از کردهی خویش. «آشوب» فیلمی نمادگرایانه است. خشونت، مرگ و تنهایی پایهی بیشتر نمادها را تشکیل دادهاند. بازی دلقک، گفتهها و کردههایش، همه تحت تاثیر همین ویژگی از فیلم است. علاقهی کوروساوا در استفاده از عناصر برگرفته از طبیعت –که یکی از ویژگیهای کلاسیک سینمای ژاپن به شمار میرود- در «آشوب» هم به خوبی نمایان شده. بخش زیادی از فیلم در فضای باز کار شده، و عنصرهای طوفان، صحرا و کوهستان بار زیادی از تاثیرگذاری را به دوش میکشند. بازیهای نمایشی و برگرفته از هنر تئاتر یکی از نکات مورد تاکید کارگردان است. گاهی در بازیها اغراق میشود. شاه با دیدن صحنهی مرگ فرزند سوماش، ناگهان جان میدهد، کنتراست مورد استفاده و همچنین لحنی که برای شخصیتها در نظر گرفته شده، همه و همه مخاطب را یاد اجراهای نمایشی و بازی روی صحنهی تئاتر میاندازند. بازی کوتاه اما بسیار خوب فرد نابینا، و موسیقیای که از فلوت خود جاری میساخت، چنان تاثیری در فیلم داشت، که بدون آنها «آشوب» فیلمی ناقص بود. تمهای کلاسیک سینما، در این فیلم پر هستند. همه به خوبی در فیلم جا گرفتهاند و هیچکدام خستهکننده یا تکراری به نظر نمیرسند.

نقد فیلم آشوب
«راشومون» با جایزهی اسکار و شیر طلایی که برای کوروساوا بهدست آورد، او را به عنوان فیلمسازی بزرگ و تاثیر گذار در سینمای بینالملل تثبیت کرد. «ریش قرمز» «دژ پنهان» و «هفت سامورایی» فیلمهای بزرگ دیگری بودند که او بعد از «راشومون» به نام خود ثبت کرد. با این همه، طی سالهای زیادی در داخل ژاپن از یک حمایت پایدار و همه جانبه محروم بود و در مواقعی منتقدین ژاپنی او را متهم به غرب زدهگی میکردند. این در حالی است که او همیشه وفاداری و تعلق خاطرش به موطن خود را در فیلمهایش به عیانترین شکل بروز داده است. فیلمهای زیادی دربارهی ژاپن ساخت و فرهنگ و موسیقی ژاپن عناصر ثابت فیلمهایش هستند. اشراف کوروساوا به ادبیات کلاسیک، نکتهای غیرقابل اغماض است. او علاقهی زیادی به شاهکارهای نویسندههای کلاسیک نشان میداد. از جمله به جز «شاه لیر»، از «مکبث» و «هملت» شکسپیر هم اقتباس سینمایی دارد. همچنین «ابله» داستایوفسکی و «در اعماق» گورکی باعث ساخت فیلمهایی به کارگردانی او شدهاند. او دوبار موفق به دریافت جایزهی اسکار شد و ۸ سال پیش از مرگاش، آکادمی اسکار بهخاطر یک عمر فعالیت هنری از او تقدیر کرد.
«آشوب» نامزد بهترین کارگردانی اسکار شد، جایزهی بهترین فیلم خارجی در جشنوارهی BAFTA را برد، موفق به دریافت جایزهی بهترین فیلم از جشنوارهی ربان آبی ژاپن شد، جایزهی بهترین کارگردانی از جشنوارهی دی دوناتلو ایتالیا را برد، جایزه بهترین کارگردان سال از انجمن منتقدین فیلم لندن را برای کارگرداناش بهدست آورد و همچنین برندهی جایزه سازمان بینالمللی سینمای کاتولیک از جشنواره سنسباستین شد.
«آشوب» دربارهی قدرت است. اینکه چگونه شکل میگیرد و چگونه از بین میرود. و نابودی در این بین سهم همه است. هیچکس از آن فراری ندارد. کسی به هدفاش نمیرسد، و همه به کام نابودی کشیده میشوند. هر سه فرزند میمیرند، شاه میمیرد، خاندان سلطنتی از هم میپاشد، خاک کشور از دست میرود، و همهی اینها نتیجهی یک آشوب نابخردانه است. نتیجهی یک تراژدی بزرگ.
آشوب، اثر ماندگار آکیراکاروساوا، از زوایای مختلف قابل تحلیل است ولی یکی از جنبه های مهم و اساسی برای نقد این اثر پرشور و تاثیرگذار ابعاد شخصیتی فیلم است فرمانروایی که طی مبارزات طولانی و یا به تعبیر پسر کوچکترش کشتار مردم بیگناه حکومت گسترده و امپراطوری خود را بنا کرده است با دیدن یک خواب یا رویا تصمیم می گیرد که در زمان حیاتش قدرت خود را به ترتیب بین پسرانش از بزرگ به کوچک تقسیم نموده و به همان ترتیب قلعه های اول، دوم و سوم را در اختیار سه پسرش قرار دهد. علیرغم انتقاد پسر کوچکتر به این کار، فروانروا تصمیم خود را عملی نموده و پسر کوچکش را از خود می راند. در جریان واگذاری قدرت و با شیطنت همسر برادر بزرگتر، پدر از قلعه اول طرد شده و به قلعه دوم نزد پسر دوم خود می رود ولی او نیز به طمع حذف برادر بزرگش و با طرحی که در سر دارد پدر را با همراهان نمی پذیرد و آنها قلعه دوم را نیز ترک می کنند.پسر بزرگ فرمانروا به روستائیان دستور داده است که او را یاری نکنند و به او و یارانش آذوقه ندهند و به همین دلیل فرمانروا در بیابانی گرفتار می شود و با همراهانش گرسنه می مانند. او باز هم بی رحمانه دستور آتش زدن روستاها را به یاران اندکش می دهد و حاضر نمی شود کمک های تانگو از یاران با وفای پسر کوچکش را که طرد شده است دریافت کند. در این میان بین دو برادر بزرگتر جنگ و خیانت سر می گیرد و در این میان پسر بزرگتر کشته می شود. پسر کوچکتر که برادرش را کشته است موی برادرش را برای همسرش برده و خبر کشته شدن همسرش را به او می دهد. او نیز اسیر وسوسه های زن برادرش می شود. جیرو (برادر کوچکتر که قصد گرفتن حاکمیت را داشته است) قصد ازدواج با زن برادرش را دارد. زن که پدر و برادرش به دست عالیجناب ایشی مونجی (فرمانروا) کشته شده است و مادرش نیز در همان برجی که زندگی می کند خود کشی کرده است جیرو را وادار می کند که سر همسرش (همسر اولش که والدین او نیز به دست عالیجناب ایشی مونجی کشته شده اند و برادرش نیز به دست او نابینا شده است) را برای او بیاورد. مشاور اعظم جیرو از فرمان سرپیچی می کند و سر روباهی را برای آن زن می آورد و بدین وسیله از خدعه های زنانه برای جیرو که اکنون فرمانرواست سخن می گوید. در این میان کوچکترین پسر (سابورو که از ابتدا منتقد تصمیم گیری و شیوه اجرایی پدرش بوده است و توسط پدر رانده شده بود و حتی پدرش او را به دلیل انتقاد به همراه یکی از یارانش از نزد خود رانده بود) برای پیدا کردن و حمایت از پدرش وارد منطقه حکمرانی جیرو می شود و رسما نیز اعلام می کند که فقط قصد پیدا کردن پدر و به همراه بردن او را دارد، جیرو با خدعه زن تصمیم می گیرد که او را در پیدا کردن پدرش آزاد بگذارد تا وقتی او پیدا شد آنها را کشته و از میان بردارند. در این میان جیرو با سپاهیانش در مقابل سپاهیان برادرش سابورو قرار گرفته و تلفات زیادی می دهد و در عین حال سابورو که به همراه چند نفر برای پیدا کردن پدرش رفته است او را پیدا میکند ولی به دست یاران جیرو با تیر و کمان کشته می شود. پدر که حالت جنون به او دست داده بود و با دیدن پسرش سابورو بهبود پیدا کرده بود در کنار جنازه پسرش جان می دهد. از سوی دیگر دشمنان خارجی که قصد حمله به آن دشت را داشته اند با یک کمین حساب شده و شبیخون قلعه (برج) اول را به آتش کشیده و جیرو را نیز نابود می کنند و بدین ترتیب سلسه ایشی مونجی منقرض می شود و به نابودی سپرده می شود.
این همان نیت زن بود که با شیطنت اهداف خود را پیش برده و انتقام مرگ خانواده اش را از خانواده ایشی مونجی می گیرد.

نقد فیلم آشوب
در تحلیل شخصیتهای فیلم می توان گفت ایشی مونجی که در برج کوچک متولد شده و از ۱۷ سالگی پرچم خود را برای حاکمیت به اهتراز در آورده است پس از بیش از پنجاه سال نبرد و خونریزی توانسته است تمام دشت را به دست آورده و حاکم و فرمانروای مطلق سرزمین خود شود. او که اکنون ۷۰ سال دارد اذعان می کند که احتیاج به آرامش دارد پس بنابراین ریاست خانواده ایشی مونجی را به پسر بزرگش تارو می سپارد، این موضوعی است که او از دیر باز به آن اندیشیده است و دیدن یک رویا انگیزه ای برای اعلام آن می شود.
در آغاز فیلم، عالیجناب ایشی مونجی و پسران و همراهانش نشان داده می شوند که در حال شکار هستند و درست زمانی که عالیجناب ایشی مونجی تیر را از کمان رها می کند نوشته آشوب به صورت کتپشن و با رنگ قرمز روی صفحه پدیدار می شود. سپس او در اردوگاه خود ره همراه یارانش دیده می شود که در حال خوردن و آشامیدن هستند دو نفر برای اینکه دخترشان را به سابورو، پسر کوچک ایشی مونجی بدهند نیز به اردوگاه آمده اند، ایشی مونجی متلکی هم به یکی از آنها که زبان بازی می کند می ا ندازد. کیومی، دلقک دربار است که با حرکات نمایشی و جملات طنز اسباب تفریح عالیجناب و میهمانانش را فراهم می آورد. از او خواسته می شود تا هنر نمایی کند و او نیز با حرکاتی نمایشی بزرگان حاضر را سر کار گذاشته و بعد عنوان می کند که خرگوشی را دیده است و کتری که روی آتش است را به شکل خرگوش در آورده و به دست می گیرد ولی سابورو با زبانی تیز و زننده می گوید خرگوش دو نفری هستند که آمده اند تا دخترشان را پیشکش کنند و پدرش گوش آنها را ببرد.
ایشی مونجی خود را به خواب می زند و همه اردوگاه را ترک می کنند، در حالی که دو برادر دیگر یعنی تارو و جیرو در حال مذاکره راجع به زخم زبان برادر شان سابورو هستند و روش هوشمندانه ای که پدرشان به خرج داده و خود را به خواب زده است، سابورو شاخه های درختی را قطع می کند و بالای سر پدرش روی زمین می کوبد تا او در سایه آن درختان استراحت کند. اینها همگی نشان از صراحت لهجه و صداقت سابورو در برخورد با پدرش وسایر برخوردهای اجتماعی است. شخصیت سه برادر بسیار قابل تامل است، تارو (برادر بزرگتر) که فریب همسرش را خورده و علیرغم اعتماد پدرش قصد دارد او را مجبور کند تا نشان خانوادگی را از او بگیرد و مجبورش کند تا تحت فرمان پدر باشد و این پسر سست عنصر، تاثیر پذیر، ساده لوح نمک نشناس به نظر می آید.
پسر دوم (جیرو) که ۱۲ ماه از برادر بزرگترش تارو، کوچکتر است از ابتدا خیال فرمانروایی را در سر داشته و همواره از اینکه صرفا به خاطر چند ماه کوچکتر بودن، نتوانسته است اولین باشد از این امر ناخشنود است. وقتی مشاوران پیشنهاد می کنند که همسر برادرش را که بسیار سیاس و فریب کار است از میان بردارند او هشدار می دهد که مواظب حرف زدنشان باشند و این نشان دهنده آن است که جیرو از ابتدا به آن زن علاقه داشته و اسیر او شده است. جیرو طمع فرمانروایی و قدرت طلبی و شهوت دارد. شهوت او زمانی که دستور آوردن سر همسرش سوئه را صادر می کند کاملا مشخص است. سابورو، کوچکترین پسر ایشی مونجی، همانطور که گفته شد صداقت و صراحت لهجه خود را نشان می دهد و با حرکت کردن برای نجات پدرش وفاداری او کاملا بارز است. و در جایی که تانگو یار باوفای سابورو به ایشی مونجی می گوید که به دستور سابورو خود را به شکل مبدلی در آورده است تا از دور از ایشی مونجی مراقبت کند.

نقد فیلم آشوب
هیتارو ایشی مونجی (فرمانروا) که اکنون خرفت و پیر شده است خود نیز به این امر واقف است تلاش می کند تا قدرتش را به پسرانش واگذار کند و حاکمیت خانواده اش را در زمان حیاتش حفظ کند ولی با چشم با می بیند که تمام خانواده اش در حال نابودی است. او در مواقعی شجاعتها و عکس العملهای جدی از خود نشان می دهد نظیر زمانی که کیومی در معرض هجوم یکی از سربازان پسرش تارو قرار می گیرد و او با تیر و کمان وی را هدف قرار می دهد. یا وقتی که با اقتدار از محافظانش حمایت می کند و به جانبداری از آنها برج دوم را که جیرو در آن ساکن است ترک می کند و سپس دستور می دهد که در قلعه را ببندند و قاطعانه می گوید که جیرو دیگر پسر او نیست. ولی بلافاصله حالت ضعف و ناتوانی به او دست می دهد که این امر نشان از کهولت سن و ناتوانی جسمانی او دارد.
کیومی که دلقک دربار است با ادا کلمات و جملات پر معنی و طنز گونه پیامهای زیادی را منتقل می نماید. او یار با وفای عالیجناب ایشی مونجی است و در همه فراز و نشیبهای بعدی همراه اوست. در جایی می گوید وقتی می بینی صخره ای در حال سقوط است و تو روی آن صخره هستی عاقلانه ترین راه این است که از روی آن به زمین بپری و بعد می خواهد فرمانروا را ترک کند که با ندای او باز می گردد و نز د او باقی می ماند.
جیرو در مقطعی بین دو زن قرار می گیرد یکی سوئه همسرش که خانواده اش به دست پدرش ایشی مونجی کشته شده اند و برادرش نیز به دست وی نابینا شده است و دیگری (کایت) همسر برادرش که اکنون معشوقه اوست و او نیز سرنوشتی مشابه سرنوشت سوئه داشته است.
سوئه که خانواده اش به دست ایشی مونجی کشته شده اند در اولین صحنه در شرایطی نشان داده می شود که در حال دعاست، او در دعای خود از خدا می خواهد که آنها را در برابر هجوم کینه ها و افکار خانمانسوز دور کند و رحمتش را از آنها (خاکیان) دور نکند. ایشی مونجی در این دیدار که بسیار مورد مهر و محبت سوئه قرار می گیرد خطاب به او می گوید من قلعه شما را به آتش کشیدم و پدر و مادر و خانواده شما را کشتم، چرا به من اینگونه مهربانانه نگاه می کنید. باید از من متنفر باشید. من قاتلم و سوئه پاسخ می دهد قادر نیستم من نفرت را در کنار عشق و زندگی فراموش کرده ام در کنار زندگی عشق و محبت هم هست.
سوئه مهربانانه برای آوردن نی برادرش و به دنبال خدمه خود به خانه باز می گردد ولی در آنجا سر او از تنش جدا شده و برای زن جیرو فرستاده می شود.
(کایت) زن دیگر، با روح شیطانی نه تنها سراغ مهر و عشق نرفته بلکه با رفتار کینه توزانه در صدد انتقامجویی بر آمده و فجایع بزرگی را به بار می آورد. او از همان ابتدا با طرح این موضوع که من اکنون بانوی خانه ام و همه بانوان دربار، حتی همسران عالیجناب ایشی مونجی باید به من احترام بگذارند و بعد به بهانه نشان خانوادگی فتنه هایی را ایجاد می کند و زمینه را برای قتل و جنایت فراهم می نماید. کایت بهانه بانوی اول بودن را دارد.

نقد فیلم آشوب
تسروما، برادر کوچک سوئه که به دست عالجناب ایشی مونجی نابینا شده است نی می زند با موهای بلندی که دارد و نی که می نوازد از یک روح عرفانی و معنوی که درکالبد اوست یاد می کند. او زمانی که نی اش در قصر جا می ماند اصرار می کند که باز گردد و آن را بیاورد و می گوید من به جز این نی چیز دیگری ندارم، که نشان از روح درویشی و دنیا گریز او دارد. او زمانی که عالیجناب ایشی مونجی به کلبه او پناه می آورد و خود را معرفی می کند بانی آهنگی را می نوازد که موجب حرکت های جنون آمیز و سمبلیک ایشی مونجی و حیرت کیومی و تانگو که همراه او هستند می شود.
همانگونه که گفته شد آشوب سرشار از نکات مختلفی است که پرداختن به آنها عاری از لطف نیست مثل زمانی که عالیجناب ایشی مونجی و کیومی در قلعه تسروما که به دست خود او به آتش کشیده شده است اقامت می کنند و گفتارها و رفتارهای کیومی یا استفاده از رنگ ها، نشانه ها، موسیقی و خط داستانی قوی که در فیلم وجود دارد که در این تحلیل به آنها اشاره ای نمی شود.
از شکل گیری فیلمنامه آشوب تا ساختن آن، ده سال طول کشید. چرا مدتی تا این حد طولانی؟

نقد فیلم آشوب
ابتدا باید به شما بگویم که در آغاز، کسی حاضر نبود آشوب را تهیه کند. تهیه کنندگان، فیلم را بسیار گران می دانستند، بنابراین تصمیم گرفتم به سه دلیل، اول شبه جنگجو را بسازم. می بایست ثابت کرد که فیلمی پر از زره و لباس می تواند توجه مردم را جلب کند، علیرغم نظر مخالف دست اندرکاران حرفه ای. دوم با کار کردن روی همان دوره تاریخی آشوب این فرصت را می یافتم تا خودم را از نظر مالی بهتر آماده کنم و بودجه ای به دست بیاورم که از نظر همه مردم، بیش از حد سنگین بود. و سرانجام اینکه شبح جنگجو این امکان را برای من فراهم می کرد تا راه حلی برای مسئله «اسب» که در ژاپن بسیار حساس است، پیدا کنم. در ضمن در این زمینه، ما حدود صد راس اسب در هوکایدو خریدیم که بعدا آنها را فروختیم، زیرا آنها اسب هایی با کیفیت بالا نبودند و بیشتر برای مصرف به کار می آمدند. در عوض برای آشوب، ما ۵۲ راس اسب خون خالص از آمریکا خریداری کردیم که بسیار آسان دوباره فروخته شدند. اسب های آمریکایی بسیار خوب و صاف می دوند، تند و تیز هستند و مشکلاتی در زمان فیلمبرداری دسته جمعی با آنها داشتیم، با وجود این بسیار خوب تربیت شده اند.
فیلم روی رفت و برگشت هایی میان قصر سه پسر آهنگ یافته است. هیدئو تورای طرد شده، از یک قصر به قصر دیگر می رود. آیا ساکن کردن آنها برایتان اهمیت داشت؟ چرا در فیلمنامه طرفندی به کار نبردید تا آنها را به دور هم جمع کنید؟
می دانید سرزمین های تحت فرمان سه پسر، بسیار از هم دور هستند. نمی توان آنها را در یک تصویر واحد نشان داد و فهماندن فضای جغرافیایی در یک فیلم بسیار مشکل است. در صحنه های نبرد آدم می تواند دو ارتش را از طریق ورودشان به قاب چه از چپ و چه از راست تمیز دهد، اما زمانی که موقعیت دوربین را تغییر می دهید همه چیز عوض می شود. من برای آشوب، تلاش اضافه ای چهت مشخص کردن وضعیت نکردم. زمان هفت سامورایی، سعی کردم از طریق یک نقشه به خودم کمک کنم، اما این کار را که کاملا به نشانه های مبهم بسنده می کند، تماشاگر را گیج می سازد. برای ساده کردن مسائل باید گفت که در جنوب، دریا قرار دارد و در شمال، کوه، همینقدر کافی است. نمی شود تمام وقت یک فیلم را برای توصیف مکانها تلف کرد.

نقد فیلم آشوب
در صحنه ای که به جهنم معروف است و طی آن قصر سوم آتش می گیرد، نوار صوتی، خاموش می شود. در پی چه نوع تاثیری بودید؟
غیبت صدا، قطعا روی تماشاگر تاثیر می گذارد. کارکرد این واسطه صامت این است که برای جهالت بشری و تمام این قتل عامی که مقابل چشمانمان روی می دهد، به مثابه یک محل انعکاس صوت عمل کند. تنها پس از شلیک گلوله ای که مرگ تارو را سبب می شود است که صداهای طبیعی دوباره روی نوار صوتی ظاهر می شود. وقتی اسب ها می دوند، تماشاگر اندکی صدای موسیقی می شنود. من این را مخصوصا اضافه کردم، زیرا اگر موسیقی را حذف کنیم، صدای سم اسب ها عمق خودش را از دست می دهد. وقتی اسب ها چهار نعل می دوند، زمین می لرزد و آدم ها قبل از اینکه تماشاگر آنها را مستقیما مشاهده کند، احساس می کند. برای دادن این تاثیر بود که از موسیقی استفاده کردم. یک قطعه موسیقیایی در یک فیلم، اندکی مانند کسی است که تمام بار را تحمل می کند. برای وضعیت اسب ها، این مسئله کاملا ادراک تماشاگر را تغییر می دهد، اما متوجه این مساله نمی شویم.
آیا مفهوم خاصی به عنوان فیلمتان آشوب می دهید؟
در زبان ژاپنی، گذشته از یک ایدئو گرام بسیار پیچیده، معادلی برای کلمه آشوب نیست. من این عنوان را به طور موقتی انتخاب کردم وبه خودم گفته بودم که چیز بهتری پیدا خواهم کرد. در آخر به این نام عادت کردم.
فرم را از محتوای خصمانه آزاد کنید، یا به بیانِ دقیقتر، از فرم، ابزارِ تخریب بسازید تا به تنها محتوای [ممکن] تبدیل شود. از کلمه، رنگ، آوا و خط در شکلِ عریانِ خشنبارِ آنها استفاده کنید، به مثابه نفی و نقضِ کل محتوا. “هربرت مارکوزه”
شاید نقل قولی که بالای نوشتارم از مارکوزه آورده باشم کمی در خوانش مفاهیم کلانِ سینمای آکیرا کوروساوا نامتجانس به نظر برسد، چه اینکه بسیاری منتقدان او را نمایندهی نوعی سنتگرایی مفهومی میدانند که در مسیرِ خود بر آنچه ژاپن از کف داده حسرت میخورد. این ایده به زعمِ من با نگاه به چند فیلمِ تاریخینُمای او از جمله «آشوب»، «سریر خون» و از همه مهمتر «شبحِ جنگجو» دود میشود و به هوا میرود و همانطور که مارکوزه گفته فرم چنان به ابزارِ تخریبِ محتوا تبدیل میشود که خشونتِ این فرایند کاملا احساس میشود. کوروساوا نه مصداقِ سینمای باشکوه است، نه قرار است مرثیهسُرای روزهای از دست رفتهی قبل از عصرِ مِیجی باشد.
عصری که به واقع پایانِ دورانِ قدرتِ شوگانها و ساموراییها و از همه مهمتر باز شدنِ فضای سیاسی محسوب میشود. کوروساوا با این تلقی شروع به بازسازی خشنِ روایتهایی از روزگارِ ساموراییها میکند. آن هم در یک بُرههی سیاسی و اجتماعی خاص؛ در ژاپن جنگ باخته نوعی احساس همدلی دیده میشود با ارزشهای دورانِ کهن. اصولا جریانی در هنر و سینمای ژاپنِ بعد از جنگ وجود دارد که با مولفههای مدرن به اُبژههای کلاسیک میپردازد. اما کوروساوا هم که از دلِ چنین فضایی و از یک خانوادهی قدیمی سامورایی ـ اما نهچندان ردهی بالا ـ برآمده در آثاری که به لحاظ زمانی به دورانِ قدرتِ شوگانها تعلق دارد با استفاده از نوعی واقعیتسازی تراژیک مقابلِ روحیهی سنتگرایی میایستد که پی احضارِ دوبارهی آن دوران است، از این رو و بر اساسِ خوانشِ مارکوزهای که در این متنِ مد نظرِ من است، میتوان ایده او را تا حدودی با این گزاره معنایی مارکوزه تبیین کرد: «هنر اصلِ عقلِ رایج را به چالش میطلبد: در بازنمایی نظم حسیت، منطق ممنوعهای را به یاری میگیرد ـ منطقِ ارضا و کامیابی که علیه منطقِ سرکوب است.

نقد فیلم آشوب
پشت شکل زیباشناختی والایش یافته، محتوایی والایش نیافته حضور دارد: تعهد و پایبندی به اصلِ لذت.» این نگاهِ انقلابی به زیباییشناسی در جهانِ کوروساوا هرچند محافظهکارانه، اما همهجانبه اجرا میشود و چون نقدِ عقلِ رایج، یعنی عقلِ سنتنُمای نوستالژیخواه را در دلِ خود دارد، از بازسازی ملالآورِ تاریخِ رسمی فراتر میرود. هنرمندی چون کوروساوا در چنین روندی به شدت به چگونگی از پای در آوردنِ تکههای تاریخیاش توجه دارد. در آشوب هرچند از شکسپیر کمک میگیرد، اما نوعی زوالِ لذتمند میسازد که مملو از خون و رنگ است. همین ماجرا در فیلمِ «شبحِ جنگجو» دیده میشود. ترکیببندی شاعرانه از فرایندِ پوسیدن یک پیشوا و استحالهی یک فردِ عادی و باور به اینکه روحِ ژاپن شده در ملغمهای خونین و نامهربان با مخاطبِ عام رخ میدهد. کوروساوا به شدت خشن با این باورپذیری و آن سقوط در فیلمِ «آشوب» برخورد میکند. هرچند ژاپنِ دوران کوروساوا به هیچ وجه نمیتواند در ساختارِ حکومتهای توتالیتر طبقهبندی شود اما شکلی از ارزش را در خود داشت (و دارد) که با پایبندی به اصولِ زیبای مُردن و طبقات اجازه نمیدادند تا پوستهی جامعه عوض شود.
کوروساوا هم اصلا در تلاش برای تحول در این امر نبود بلکه او با استعانت به اصلِ پایبندی به لذت در منطقِ احساسگرایاش که تا حدودی عقلگریز نیز به نظر میرسد، به تصویرِ جاهطلبانهای از خشونت مشغول شد که فاقدِ قهرمان است. این شاید مهمترین انگارهای باشد که بتوان از پسِ آن لذتطلبی انقلابی آن را دید. برای درکِ این عقلگریزی میتوان به تصویری که آرتیست از ساموراییها و رفتارهای درونمتنیشان ارائه میکند توجه کرد، مثلا در بسیاری از این آثار حتا در اثری حماسیتر از بقیه مثلِ «هفت سامورایی» قهرمانهای او اغلب پی کسبِ نوعی خوشی و خشونت هستند که نه برآورندهی روحِ تاریخی ثبت شده است، نه اصولا محتوای باستانیای را تعقیب میکنند.

نقد فیلم آشوب
به همین دلیل کوروساوا بیش از این که راوی سنتِ ژاپنی باشد، بیانگر خشونتِ تغلیظ شدهای است که جنونِ جاری در آن او را به وجد میآورد. فوکوتساوا یوکیچی در کتاب کلاسیک خود یعنی «نظریهی تمدن» اشاره دارد به این نکته که در بیشترِ روزگار زیستِ ژاپن و عمدتا دورانِ قدرتِ انواع خاندانهای شوگانها فردیت امرِ گمشدهای بود. به واقع حتی ساموراییها نیز به هیچوجه فردیت به مفهوم متداولاش را نداشته و همین امر به نکتهای تبدیل شد که میتوان شکلی از خوانشِ آن را در سینمای کوروساوا دید. او در خوانشی که از مفهومِ سامورایی دارد در ادامهی همان شکلِ جعلیاش از تاریخ با وجودِ اینکه فاقد قهرمان است اما به همان آدمهای خاکآلودِ گاه بیسروپا فردیت میبخشد و اجازه میدهد تا آنها رهبری متن را برعهده بگیرند. شاید یکی از دلایلی که باعث انتقادِ شدید بخشِ عمدهای از منتقدانِ سنتگرای ژاپنی به او شد همین دخالتهای انقلابیاش باشد در واقعیتِ مرسوم و تاریخی.
کوروساوا با ترکیبِ فردیت و خشونت منطقِ تازهای میسازد که در آن همان ایدهای مارکوزهای دیده میشود: مقابلهی واقعیت با رئالیتهی رسمی. چنین فرایندی زیباییشناسی خشونت را از مرزهای ملالآورِ اخلاقِ اروپایی ـ مسیحی دور کرده و اتفاقا در خوانشی افراطی به تقدیساش مشغول میشود. دستهای قطع شده، جسدهای درهم پیچیده، سرهایی که رگهاشان بیرون زده و از همه مهمتر چهرههای دوزخی که آرتیست از زندگان نشان میدهد نه درصدد صدور بیانیهی اخلاقیست، نه رماندنِ مخاطب، این عینِ واقعیت است و با توجه به اینکه طریقت سامورایی و شینتو بر مرگ استوار است، ریشههای مذهبی- آیینی خود را نیز دارد. اما این محشر خون و ضربه و جعل در میزانسنهای فیلمساز آشوب به پا نمیکند بلکه به شکلی بدوی حاوی نوعی تاریخنگری از فردیتِ رها شدهای است که مُردن را ستایش میکند و بر همین پایه عقل را به مبارزه و چالش میکشد.

نقد فیلم آشوب
روحِ ژاپنی کوروساوا در تریلوژی مشهورش به صریحترین شکل ممکن عقل را نشانه رفته و نوعی احساسگرایی رندانه را پیشنهاد میکند که در نهایت به آن ساموراییهای عجیب فردیت و صورت میبخشد. بنابراین کوروساوا نماینده سنت نیست و اصلا آن قدر درگیر است با بازخوانیهای مُدرناش از تکههای ژاپن که سنت را به نفعِ گریزش از عقل مصادره میکند. وقتی این روندِ طی شده را تماشا میکنیم پی میبریم به احضار شبحهای خندان و گاه خشمگین که ناظر این محشر هستند در فضای روایی اثر. این اشباح که دقیقاً بازخوانی نسبتا وفاداری هستند از مفهوم مردگان در سنتهای شینتوی ژاپنی، گاه تجسم مییابند و گاه در هیات دانای کلی خونسرد تماشا میکنند و اجازه میدهند عقل متلاشی شود. بنابراین اشباحِ کوروساوا کنارِ فردیت و خشونت به سه محور اصلی استراتژی زیباییشناسی او تبدیل میشوند. این سهگانه به جنگِ عقل رفتهاند.
کوروساوا هرچند با گرایشهای انقلابی در هنر آنچنان میانهی تئوریکی نداشت اما هوشمندانه نظامِ ترکیبیای ساخت که در عینِ برآمدن از سنت آن را هجو میکند و در عینِ هجوش ناگاه مقابلِ حافظهی زیبایاش ساکت میایستد. اولی را میشود در «آشوب»اش دید و دومی را در «شبحِ جنگجو». هرچند سکوتی که در دومی دیده میشود به شکل فرمی در نمونهی اول نیز وجود دارد. شکلی از ریشخند و احترام که شاید از دلِ سکوتِهایکوها بیرون آمده باشد و شاید از تعلیقِ عقل. البته این اهمیتی ندارد، چیزی که مهم است اینکه آکیرا کوروساوا توانسته با بازآفرینی روابطِ پیچیدهی قدرتِ سیاسی و تاریخِ عمدتا خشنِ ژاپن نوعی اسطوره بسازد که متولد ضدیت با عقل است.
پینوشت
* نقلقولهایی که از مارکوزه در متن آمدهاند برگرفته شدهاند از رسالهی «سیاست و زیباییشناسی در نظریه هربرت مارکوزه» نوشتهی امیرهوشنگ افتخاریراد. نشرِ رشدِ آموزش. ۱۳۸۹
* درباب مفهومِ فردیت در ژاپنِ قدیم نگاه کنید به کتابِ «نظریهی تمدن» نوشتهِ فوکوتساوا یوکیچی با ترجمهی چنگیز پهلوان، چاپِ دوم ۱۳۷۹، نشر آبی
خلاصه فیلم: پادشاهی(هیدوتورا) عمر خویش را در فتح و کشورگشایی گذرانده و اکنون میخواهد سرزمینش را بین پسرانش تقسیم کند. حال در این باره که چگونه عمل کند دستخوش تردیدهایی میشود و با این پرسش اساسی مواجه میشود که تکیهگاه و اعتماد انسان در این جهان باید به چه چیز باشد و از این رو ناچار بار دیگر گذشتهی خود را مرور میکند و با فراز و نشیبهایی روبرو میگردد.
داستان این فیلم داستان پادشاهی است که عمر خود را در ریختن خون انسانها سپری کرده و هیچ رحم و شفقتی بروز نداده است و اکنون جویای آرامش و وفا از فرزندان و اطرافیان خود است. او در جایی از فیلم میگوید ما نمیتوانیم به رحمت خداوند (بودا) تکیه کنیم و در جهان جای خدا را خشم و آشوب گرفته است. اکنون از پی اتفاقاتی با نتیجهی انتخابهای قبلی خود در زندگی روبرو میشود و به طرز بسیار خوارکنندهای بار دیگر به مسئلهی معنای زندگی رجوع میکند. در این میان سه فرزند او هر یک دست به انتخابهای متفاوتی میزنند. اما بخش مهمی از ماجرا نیز به شخصیتهایی اختصاص مییابد که مورد قهر و ستم هیدوتورا بودهاند و اکنون مسیرهای متفاوتی اتخاذ کردهاند: یکی سرشار از نفرت و در میل انتقام و دیگری عابدی بیکینه در راه خداوند. در این میان بودا(خدا) نیز بازیگری بسیار مهم است که افراد فیلم در برابر آن موضعگیریهای متفاوتی میکنند. سرانجام دلقک فیلم شروع به شطح و بدگویی کردن از خداوند میکند، اما تانگو با او مخالفت کرده میگوید: “خدایان نمیتوانند ما را از شر خودمان حفظ کنند.” با این حال تا پایان داستان این پرسش باقی میماند که مسئولیت این همه شرور در زندگی با کیست، و در این میانه خداوند آیا نجات بخش است یا نه؟
*ملاحظات: ریتم فیلم کمی کند است، اگر چه که قصه محور است و داستانی دراماتیک را دنبال میکند. این فیلم رویهای نسبتا عرفانی داشته و با حال و هوای دین بودایی نزدیکی ویژهای دارد.
خلاصه ای از زندگی و دغدغههای فیلمنامهنویس یا کارگردان که در ساخت فیلم تاثیر گذاشته است: کوروساوا کارگردانی قصهہپرداز است که در فیلمهایش به دفاع از ارزشهای اخلاقی پرداخته و با رجوع به سنت ژاپن لزوم و اهمیت انتخابهای اخلاقی و نیز نتیجهی انتخابهای آدمی را یادآور میشود. نکتهی بسیار اساسی در کارهای او، پرسش از امکان اخلاقی زیستن در جهانی بیاخلاق و رو به فساد است؛ اینکه آیا در چنین جهانی میتوان اخلاقی زیست؟ در آن صورت ما چه پاسخی برای دفاع از اخلاقی زیستن داریم؟
—–
تاملاتی در باب سینما، اردوان وزیری
آخرین سامورائی: ادای دین به کوروساوا

نقد فیلم آشوب
کوروساوا کارگردانی بود که در اغلب فیلم های خود به ستایش سلحشوران سامورائی می پرداخت و در نمایش شجاعت و مردانگی آنان، داستان های بسیار زیبایی را به تصویر می کشید که از مرزهای کشور ژاپن فراتر رفت و شهرتی جهانی یافت. بسیاری از مردم دنیا از طریق فیلم های او با سامورائی ها و آداب و رسوم و رفتار آنان آشنا شدند. او در این مسیر از تمام قوای خلاقه خود بهره می گرفت و صحنه هایی فراموش ناشدنی خلق می کرد که تا مدت ها در ذهن و یاد بینندگان فیلم های او باقی می ماند.تسلط او بر عناصر و دستور زبان سینما به گونه ای بود که حتی اگر داستان هایی را که او روایت کرده است دوست نداشته باشیم، باز هم می توانیم از تماشای صحنه های دقیق و پرجزئیات فیلم های او لذت ببریم.
کارگردان فیلم آخرین سامورائی با انتخاب داستانی نسبتا” عجیب ( حضور ارتش آمریکا در ژاپن برای مبارزه با سامورائی ها ) تلاش می کند تا به شکلی دیگر روایتگر شجاعت ها و مردانگی های سامورائی ها باشد که انصافا” در این راه موفق عمل کرده است.تصور می کنم که او قبل از ساخت این فیلم آثار کوروساوا را به دقت تماشا کرده و ضمن مطالعه احوال سلحشوران امپراطوری میجی، تاثیر عمیقی از کوروساوا گرفته است.تاثیر و الهام کارگردان فیلم از کوروساوا ( گذشته از داستان )، در بافت ساختاری فیلم نیز خودنمایی می کند و اوج آن را می توان در صحنه نبرد عظیمی که بین سامورائی ها و سربازان امپراطور درمی گیرد و کاملا” یادآور سکانس نبرد فیلم آشوب ( رن ) کوروساوا است مشاهده کرد. چیدمان صحنه های این سکانس شامل نماهای دور و نزدیک، نمایش فاصله بین دو سپاه، دشت سبزی که نبرد در آن رخ می دهد، رنگ آمیزی صحنه ها ( که در لباس دو طرف درگیردر جنگ متجلی می شود) و بسیاری موارد دیگر کاملا” نشان گر تاثیرپذیری کارگردان از فیلم آشوب و البته ادای دینی به کارگردان برجسته سینما هستند و باید گفت که او به خوبی از عهده اجرای این صحنه های دشوار برآمده است.