كمپوزيسيون تصوير بوسيلة

 

چون در عكاسي سياه ـ سفيد، خاكستري‌هاي كمرنگ و پررنگ، جاي رنگها را ميگيرد، لذا هر تغييري كه در آنها داده شود سبب نادرستي رنگها ميگردد. از اين خاصيت گهگاه به عنوان وسيله يي براي بيان و ابراز استفاده ميشود اما بندرت و بطور استثنائي!

آنچه در اين باب مهم است احساسي است كه از كيفيت و حالت Tonalité  كلي دريافت ميگردد. تصويري كه قسمت اعظم آن از تن Ton(1) روشن تشكيل يافته همواره احساسي مطبوع و خوش آيند ايجاد ميكند؛ زيرا همه چيز در آن ساده، روشن، واضح، شفاف، سهل و آسان است. در برابر چنين تصويري فوراً و به سهولت نور و روشنايي بخاطر ميآيد. روي زمينه ي روشن «تن»هاي متوسط و تيره به خوبي از هم مجزا و تشخيص ميگردد. ميتوان گفت كه بدين ترتيب انسان خود را در برابر يك نوع «عمل انجام يافته» مييابد و ديگر جايي براي تصوير و خيال تماشاگر باقي نمي‌ماند.  برعكس، تصاوير تيره و عبوس مضطرب كننده اند. شب را بياد ميآورند . اغلب «نيم تن»هاي تيره را در خود جذب ميكنند و بسياري از جزئيات را از بين ميبرند. قوه ي مخيله در برابر چنين تصاويري فوراً به فعاليت ميپردازد. ـ روشني‌ها بر روي مجموعه ي تيره شديداً و بطور برجسته نمايان ميگردد.

«تن»هاي متوسط كم و بيش بيطرف و خنثي Neutre هستند. هنگاميكه فضاي زيادي را اشغال كنند موجب كسالت، خستگي، دلتنگي، ملال و اندوه ميگردند.از تصاويري كه موقع غروب و يا درهواي باراني و مه آلود گرفته شده مخصوصاً  اينحالت احساس ميشود .

 

در كنتراست‌هاي شديد، «تن»هاي متوسط ميتواند بعنوان واسطه ميان نورهاي تند و سايه‌هاي خيلي تيره مورد استفاده قرار گيرد و از خشونت زياده از حد تصوير بكاهد. علاوه بر اين، براي تجسم فضايي و نشاندادن بعد سوم تصوير و برجستگي‌هاي موضوع ضروري هستند. بالاخره بايد توجه داشت كه «تن»هاي متوسط براي زمينه ي تصاوير ارزش زيادي دارد زيرا سايه‌ها و روشني‌ها بر روي چنين زمينه يي به خوبي از آن مجزا ميشود. نيم «تن»ها از لحاظ فني هيچگونه مشكلي ايجاد نميكند و مواد حساس عكاسي (فيلم‌ها و كاغذها) انواع بسيار زيادي از آنها را ميتواند ثبت كند.

حتي بحدي كه لزوم محدود كردن آن احساس ميگردد . آنچه در مورد اثر عمومي و كلي مجموعه ي تصوير گفته شد، براي هر قسمتي از آن نيز، با در نظر گرفتن تناسبات، ارزش دارد. يعني، وقتي قسمت‌هاي روشن يك تصوير مورد دقت و آزمايش قرار گيرد نيز اثري از نور و روشني و شادي احساس ميگردد. زيرا اين قسمت‌ها موجب جلب توجه شده بخوبي از هم متمايز ميشود. نواحي تيره معمولاً بنظر سنگين ميآيند و گويي در هم فرو ميروند. مقايسه ي نقش اين دو گروه «تن» متفاوت، خالي از اشكال و ترديد نيست. اگر آلبوم عكسي را از زير نظر بگذرانيد، متوجه خواهيد شد كه لكه‌هاي روشن تقريباً داراي ارزش و اهميت مساوي با لكه‌هاي تيره ميباشد.

 

 

 با اين وجود شايد لكه‌هاي روشن اندكي برتري داشته باشد زيرا براي چشم خوش آيندتر است و توجه را بيشتر جلب ميكند. علاوه بر اين لكه ي سفيدي كه درست به اندازه ي لكه ي تيره باشد بزرگتر از آن بنظر ميرسد . اما آنچه مهعمتر از ملاحظات گذشته است مطابقت يا Accord تضادها و كنتراست‌ها با يكديگر ميباشد. در اكثر موارد همين تطابق و آكورد است كه كاراكتر و خاصيت خود را به تصوير مي‌بخشد. مثلاً با قرار دادن سفيد و سياه در نزديكي هم خشونتي حاصل ميشود كه در عين حال مطبوع و خوش آيند نيز ميباشد .

تصاويري كه در آنها عبور از سفيدي به سياهي با خاكستري متوسط انجام گرفته و باصطلاح «نرم»تر شده و متوازن تر بنظر ميرسند. نزديكي بي واسطه ي سياه و سفيد كشش و تشدد ايجاد ميكند و دوري و جدايي آنها راحتي بوجود ميآورد. به عبارت ديگر كنتراست و تضاد نگاه را خسته ميكند و استحاله ي تدريجي باعث راحتي آن ميگردد. در پايان اين توضيح بايد اضافه كرد كه كنتراست‌ها، بطور متقابل و دو جانبه، ارزش همديگر را بيشتر نشان ميدهند، يعني روشني‌ها در ميان نواحي تيره درخشان تر بنظر

ميرسد و سايه‌هاي محصور در ميان روشني‌ها تيره مينمايد .

 

پخش و توزيع سطح‌ها

 

هدف و منظور از پخش و توزيع سطح‌ها اعطاي نظم، روشني، وضوح، توجه و جاذبه به تصوير است. (نظم از نقطه‌ي نظر زيبايي و استتيك(Esthetique  البته نبايد كه گفتن آسان تر از عمل است. عكس مطيع «موضوع» و «تكنيك» خويش است و مانند نقاش آزادي عمل ندارد و بميل خود نمي‌تواند تغيير و تبديل دهد، جرح و تعديل كند. بطور خلاصه تأثير شخصي وي بسيار محدود است. يگانه راه چاره در چاپ نهايي عكي است كه در اين مرحله مي‌تواند نظر خود را تأمين كند: زير هدف رضايت توقعات و تقاضاهاست.

نظم و ترتيب مهمترين عامل توفيق تصاوير است. با ايجاد يك كمپوزيسيون و تركيب صحيح است كه مي‌توان تصوير را قابل درك و فهم كرد يعني روشني و وضوح بدان بخشيد. مثلاً وقتي  كه در عكسي روي موضوع اصلي تأكيد شود و آنچه از ضمائم و فرعيات است عمداً در تاريكي و محوي فرو رود بيشك توجه هر تماشاگر را به سوي خود جلب خواهد كرد. اما اگر در همين تصوير لكه‌هاي زياد و مزاحم، در اين سو و آنسو، باعث ناراحتي چشم گردد توفيقي نصيب عكاس نخواهد شد.

بعضي‌ها عقيده دارند كه روشن ترين لكه‌ها بايد در نصف بالاي تصوير جاي داشته باشد و تيره‌ترين آن‌ها در نصف پايين؛ بدين دليل كه در طبيعت آسمان روشن در بالاي سر است و خاك تيره زيرپا. تجسم اين واقعه بوسيله‌ي عكس است كه اين گروه را در پخش و توزيع سطح‌ها مجبور به اطاعت از چنين قاعد‌ه‌يي مي‌كنند.

گرچه تابعيت از روش فوق اغلب درست است و نتايج خوب مي‌دهد، اما لازم است به اين حقيقت متوجه بود كه «عكس» بنفسه خود «‌منظور و هدف» است و كه بايد توجه برانگيزد، تعجب و شگفتي بيافريند. در اين راه حتي مي‌تواند نظام طبيعت را بهم بزند و آنرا واژگونه سازد.

اما، قراردادن روشن‌ترين لكه‌ها در لبه تصوير همواره زشت است زيرا در برابر چنين وضعي نگاه به خارج شدن از ميدان تصوير متمايل مي‌گردد و اين در هر عكسي خلاف اصل و هدف است.

بطوري كه قبلاً گفته شد، كنتراست بزرگ و كوچك، گرد و تيز، روشن و تيره توجهي بر ميانگيزد كه نمي‌توان خود را از آن رهايي بخشد. «محل» لكه‌ها را نيز بايد بدان اضافه كرد: باين معني كه وقتي لكه‌ها دروسط تصوير باشد عمل آن‌ها ضعيف تر بوده و به نسبتي كه به لبه‌ها نزديك‌تر گردند بيشتر مي‌شود.

در پرتره‌ييكه بخواهند وضع و حالت آرام داشته باشد عمداً آن را در وسط كادر قرار مي‌دهند . اما اگر از شخصي در حال كار و فعاليت عكس گرفته شود و لازم باشد كه حركت و جنبش از آن احساس گردد در كنار عكس مي‌گذارند .

در پخش و توزيع لكه‌ها نيز همين وضع وجود دارد:

لكه‌هاييكه از نظر فرم، اندازه و يا وضوح مهمترند وقتي در وسط تصوير باشند سكون و آرامش مي‌بخشد، برعكس اگر در كنار واقع شوند حس حركت بوجود مياورند.

اگر لكه‌يي هم ارزش با آنچه در مركز ثقل قرار دارد بطور قرينه واقع شود ارزش آنرا از بين خواهد برد و باصطلاح آن را خنثي خواهد كرد. از وقوع چنين وضعي جداً‌ بايد جلوگيري گردد. البته وجود لكه‌يي بعنوان وجه مقايسه يا وزنه‌ي مقابلContere-Poids ، آنهم در موقعيكه براي منظور و مقصود و هدفي لزوم داشته‌ باشد، مانعي ندارد. اما بشرطي كه دومي سبكتر و كم اهميت تر بوده و ارزش زيادي كسب نكند .